یکشنبه, ۲۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 12 May, 2024
مجله ویستا

ترجیع در مدح تاج‌الدین ابوبکربن محمد


ای پیشرو هر چه نکوییست جمالت    وی دور شده آفت نقصان ز کمالت
ای مردمک دیده‌ی ما بنده‌ی چشمت    وی خاک پسندیده‌ی ما چاکر خالت
غم خوردنم امروز حرامست چو باده    کز بخت به من داد زمانه به حلالت
ای بلبل گوینده وای کبک خرامان    می خور که ز می باد همیشه پر و بالت
زهره به نشاط آید چون یافت سماعت    خورشید به رشک آید چون دید جمالت
شکر چدن آید خرد و جان ز ره گوش    چون در سخن آید لب چون پسته مقالت
دل زان تو شد چست به بر زان که درین دل    یا زحمت ما گنجد یا نقش خیالت
هر روز دگرگونه زند شاخ درین دل    این بلعجبی بین که برآورده نهالت
جان نیز به شکرانه به نزد تو فرستم    خود کار دو صد جان بکند بوی وصالت
پیوند تو ما را ز کف فقر نجاتست    گویی که مزاج گهرست آب خیالت
ای یوسف مصری که شد از یوسف غزنین    چون صورت پاکیزه‌ی تو صورت حالت
آن نیست مگر خواجه‌ی ما تاجی ابوبکر
ایزد نگهش دارد از هر بد و هر مکر
در ده می اسوده که امروز برآنیم    کاسباب خرد را به می از پیش برانیم
زانگونه می صرف که چون یک دو سه خوردیم    در چشم خود از بی‌خبری هیچ نمانیم
با کام خرد کام نگنجد به میانه    بی کام خرد کام خود امروز برانیم
آنجا برسانیم خرد را که از آنجا    گر سوی خود آییم به خود راه ندانیم
از پند تو ای خواجه چه سودست چو ما را    هر نقش که نقاش ازل کرد همانیم
تا آن خورد اندوه که از دوست بماندست    ما در بر معشوق به اندوه چه مانیم
گر میل کند جنس سوی جنس به گوهر    پس باده جوان آر که ما نیز جوانیم
در علم جان آب عنب دان غذی ما    نی ما چو تو در هر دو جهان در غم نانیم
مست‌ست جهان از پی تقدیر همیشه    ما مست عصیریم که فرزند جهانیم
از بهر سماع و می آسوده نه اکنون    دیریست که مولای مغنی و مغانیم
نی نی که شدستیم ز بس جود و لطافت    مولای تو ای خواجه که احرار جهانیم
آن نیست مگر خواجه‌ی ما تاجی ابوبکر
ایزد نگهش دارد از هر بد و هر مکر
ترکان پریوش به دو رخ همچو نگارند    وز ناز به باده چو گل و سرو ببارند
سرمایه‌ی عیشند چو بر جام برآیند    پیرایه‌ی نازند چو در خدمت یارند
ترکان سپاهی و فروزنده سپاهند    حوران حصاری و گشاینده حصارند
از چشمه‌ی پیکان به کمان آب برانند    در آتش شمشیر به صف دود برارند
زنگار ز مس بگذرد و زنگ ز آهن    ز آن تیر و سنان از مس و آهن بگذارند
از چین و ختا و ختن و کاشغر آیند    از تبت و یغما و زخر خیز و تتارند
المنةلله تعالی که ازیشان    در لشکر سلطان عجم بیست هزارند
بهرامشه مسعود آن شاه که او را    شاهان جهان باج ده و ساو گذارند
آن نیست مگر خواجه‌ی ما تاجی ابوبکر
ایزد نگهش دارد از هر بد و هر مکر
بی کوشش اجرام هنر کرد منیرش    بی گردش ایام خرد کرد خطیرش
گر ملک خرد ملک امیر تن او شد    نشگفت که تایید الاهیست وزیرش
بر چرخ عجب نیست گر از روی تفاخر    ناهید مغنی شود و تیر دبیرش
آن کز اثر کینه‌ی او با دم سردست


همچنین مشاهده کنید