یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا
یک گردو بینداز بیاید (۳)
دختر والى فکر کرد و با خود گفت: 'اگر يک دفعه با اين کچل همآغوشى بهتر از اين است که يک عمر با او زندگى کنم' . بعد با خودش فکر کرد که: 'اينجا کسى نيست از کجا مىدانند که به سر من چه آمده است؟' خلاصه شرط کچل را قبول کرد و پس از خاتمهٔ کار، کچل يک بوقلمونى گرفت و بهدست او داد و گفت: 'خوشآمدي! قدم بالاى چشم' . دختر در حالىکه ذوق مىکرد بوقلمون را گرفت و طرف شهر راه افتاد، وسط راه ناگاه يک باز شکارى مثل يک سگ هار به او حمله کرد و بوقلمون را از دستش گرفت و رفت به هوا. دختر فکر کرد که حتماً اين شکارى بوقلمون را برد که بخورد، غافل از اينکه باز بوقلمون را آورد و به کچل داد. فرداى آن روز که چهل روز تمام شده بود کچل همهٔ بوقلمونها را به شروان آورد. والي، وزير، وکيل و بزرگان منتظرند و دخترها هم ناراحت و نگران و پشت پرده ايستادهاند و از ترس هم بلائى که به سرشان آمده نمىتوانند به کسى اظهار کنند. به وزير خبر دادند که کچل بوقلمونها را آورده مىگويد وزير بيايد و آنها را تحويل بگيرد. وزير آمد و گفت: 'کچل خسته نباشي! بوقلمونها را بيار توى حياط که بيايم و بشمارم' . | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||
او هم جواب داد: 'کچل گول نمىخورد! اول اينها را تحويل بگير بعد به هر کجا که مىخواهى بروى برو' . کچل از اين مىترسيد که يکى از آنها را نفله کنند بعد وزير بگويد که: 'اينها کم است و شرط را باختهاي' وزير ناراحت شد که تمام کارهاش را ترک بکند و بيايد بوقلمونها را تحويل بگيرد. کچل بوقلمونها را يکجا جمع کرد، بعد يکىيکى گرفت و از در توى حياط انداخت اين يکي، اين دو تا، اين سه تا... تا چهلمى که تمام شد گفت: 'وزير! باز هم شرط داري؟' آيا شرايطت تمام شد يا باز مىخواهى اذيتم کني؟' وزير گفت: 'اى جوان! صبر کن تا به والى بگويم و ببينم چه مىگويد' . وزير آمد حضور والى و ماجرا را گفت. والى گفت: 'اى وزير! فکرى بکن، اين جوان دخترم را مىبرد وزير فکرى کرد و گفت کچل را آوردند تو و رو به جوان کرد و گفت: 'اى جوان والى از تو خيلى خوشش آمده و مىخواهد که هر چه زودتر با دخترش عروسى کنى اما يک شرط ديگر باقى است که بايد آن را هم انجام بدهي' . کچل گفت: 'دلم خون کردي، اين يک شرط را هم بگو و جانم را خلاص کن' وزير گفت: 'والى يک انبار گردو دارد تو بايد قصهئى بگوئى که تا قصهات تمام شود گردوهاى انبار هم خالى شده باشد و در انبار گردوئى باقى نماند' . کچل گفت: 'قبول دارم تو به هر کس که صلاح مىدانى بگو بيايد تا من قصه خودم را شروع کنم و گونى هم بياورند که گردوها را از انبار ببرند' . وزير، والى و وکيل و اعيان و اشراف را خبر کرد که همه جمع شدند. والى روى تخت جلوس کرد، کچل هم در جلو انبار ايستاد و دو نفر غلام يکى توى انبار ايستاد و آن ديگرى هم سر گونى را گرفت و به دستور کچل يکىيکى گردوها را به گونى ريختند. کچل شروع کرد به تعريف داستان و هر کلمهاى که مىگفت به غلامها اشاره مىکرد: 'يک گردو بينداز بياد' . | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||
| ||||||||||||||||||||||||||||||||||||
کچل سرگذشت خود را مىگفت تا رسيد آنجا که وزير بوقلمونها را داد تا براى چراندن ببرد به صحرا که شايد در اين مدت يکى از بوقلمونها بميرد يا گم و در نتيجه کچل شرط را ببازد، ولى کچل جائى نخوابيده که زيرش آب برود، شرط را قبول کرد و آنها را به صحرا برد. روزى دختر وکيل آمد و خواست که سر کچل کلاه بگذارد. پول زيادى داد، جواهر داد که شايد به اين وسيله يکى از بوقلمونها را بگيرد و کچل شرط را ببازد، ولى نشد چون کچل گفت: 'اين کار فقط يک شرط دارد که تو يکبار بغلم بخوابي' . دختر وکيل ناچار شد شرط را قبول کند و پس از خاتمهٔ کار يکى از بوقلمونها را گرفت و داشت مىبرد که باز شکارى آن را از دست دختر گرفت و آورد به کچل داد. وکيل همين که اين حرف را شنيد طاقت نياورد آمد پيش دخترش، ديد که دختره رنگ و روى خودش را باخته و مثل ابر بهارى گريه مىکند، فهميد که حرف کچل راست است و دختر روزگار خودش را سياه کرده، نتوانست آنجا بماند و به خانهاش رفت. کچل دنبال قصه را گرفت: 'فرداى آن روز دختر وزير به صحرا آمد و او هم مثل دختر وکيل گرفتار شد و بوقلمون را گرفت و با خودش برد، در وسط راه باز شکارى بوقلمون را از دستش گرفت و آورد به کچل داد' . وزير که اين را شنيد طاقت نياورد و آمد پيش دخترش که ببيند حرفهاى کچل تا کجا راست است، ديد که دختره خودش را باخته است و چنان گريه مىکند که کم مانده غش کند. فهميد که بله! دختر خودش هم دچار کچل شده است و خودش با دست خودش دخترش را به آغوش کچل انداخته است. | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||
طاقت نياورد و به خانهاش رفت. کچل ادامه داد: 'روز چهلم بود که دختر والى به صحرا آمد و خواست سر کچل را شيره بمالد و يکى از بوقلمونها را بگيرد که فردا کچل شرط را ببازد ولى اين دفعه هم کچل با او همان معاملهاى را کرد که با آن دو تاى ديگر کرده بود. بعد يکى از بوقلمونها را به دختر داد که به شهر برگردد اما باز شکارى آن را هم از دست او گرفت و به کچل پس داد' . والى وقتى که اين حرف را شنيد نظرى بهطرف راست خود کرد ديد وزير نيست، نگاهى بهطرف چپ کرد، ديد وکيل نيست. از آنجا بيرون آمد و پيش دخترش رفت ديد دخترش دو دستى مىزند به سرش و گريه مىکند و مىگويد: 'ديدى چطورى خودم را با دست خودم به آتش انداختم؟!' والى حال دختر را که ديد فهميد که حرفهاى کچل راست است، آمد پهلوى کچل که: 'ديگر بس است! بقيه قصهات را نگو' . کچل هم گفت: 'پس وزير کو که ببيند اين دفعه هم شرط را بردهام و در انبار گردوئى باقى نمانده؟!' والى گفت: 'جوان خوشآمدي، ضمناً صفا آوردي' . و دستور داد کچل را به حمام بردند و لباس خوبى به او پوشاندند و فرستاد وزير و وکيل هم آمدند و گفت: 'قسمت اين بود که دختران شما هم زن کچل بشوند' . بعد دستور داد شهر را آذين بستند و هفت روز و هفت شب مطربها زدند و شادى کردند و هر سه تا دختر را به کچل دادند. همانطور که او به مراد خودش رسيد شما هم به مراد دلتان برسيد. | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||
- يک گردو بينداز بيايد. | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||
- قصههاى ايرانى ـ جلد اول، ص ۱۲۵ | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||
- سيد ابوالقاسم انجوى شيرازى | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||
- نشر اميرکبير ـ چاپ اول ۱۳۵۲ |
همچنین مشاهده کنید
- آلتین توپ (تپل مپل)
- سرخ مونج
- موش گرسنه
- علی پیسو و چارخ
- طیِ لب طلا (۳)
- ملکمحمد و آهو
- داد و بیداد
- مِم و زین (۳)
- بهلول دانا و خلیفه
- دختر سوم و پسر کاکلزری
- ملکخسرو
- خالهمورچه، کلاغ و قاضی
- سه پند در وصیت پدر
- کرّهٔ دریائی (۲)
- دختر بازرگان و ملا
- پادشاه گلیمگوش
- عروسک بلور
- درویش و دختر پادشاه چین
- دو برادر (۲)
- سرنوشت خواجه نصیر لوطی
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
امیرعبداللهیان حسین امیرعبداللهیان دولت سیزدهم دولت سیستان و بلوچستان جنگ انتخابات مجلس شورای اسلامی حجاب مجلس افغانستان حسن روحانی
ایران سیل تهران هواشناسی شهرداری تهران بارندگی سازمان هواشناسی باران فضای مجازی آتش سوزی هلال احمر آموزش و پرورش
مسکن بانک مرکزی دلار قیمت خودرو قیمت دلار قیمت طلا تورم ارز سهام عدالت بازار خودرو حقوق بازنشستگان ایران خودرو
مسعود اسکویی ایتالیا صدا و سیما تلویزیون بی بی سی دفاع مقدس مهران غفوریان موسیقی صداوسیما سریال سینمای ایران سازمان صدا و سیما
رژیم صهیونیستی فلسطین اسرائیل جنگ غزه حماس روسیه آمریکا انگلیس اوکراین نوار غزه ایالات متحده آمریکا جنگ اوکراین
فوتبال پرسپولیس استقلال سپاهان لیگ برتر رئال مادرید باشگاه استقلال جواد نکونام بازی علی خطیر باشگاه پرسپولیس بایرن مونیخ
اینستاگرام خواب آیفون دیابت اپل ناسا عکاسی تبلیغات موبایل گوگل
سلامت کبد چرب فشار خون گرما