سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

قسمت سوم (۳)


خیزید که آن یار سعادت برخاست    خیزید که از عشق غرامت برخاست
خیزید که آن لطیف قامت برخاست    خیزید که امروز قیامت برخاست
٭٭٭
دایم ز ولایت علی برخواهم گفت    چون روح قدس نادعلی خواهم گفت
تا روح شود غمی که بر جان منست    کل هم و غم سینجلی خواهم گفت
٭٭٭
در باغ من ار سرو و اگر گلزار است    عکس قد و رخساره‌ی آندلدار است
بالله به نامی که ترا اقرار است    امروز مرا اگر رگی هشیار است
٭٭٭
در بتکده تا خیال معشوه‌ی ما است    رفتن به طواف کعبه در عین خطا است
گر کعبه از او بوی ندارد کنش است    با بوی وصال او کنش کعبه‌ی ما است
٭٭٭
در خواب مهی دوش روانم دیده است    با روی و لبی که روشنی دیده است
یا بر گل ترکان شکر جوشیده است    یا بر شکرستان گل تر روئیده است
٭٭٭
در دایره‌ی وجود موجود علیست    اندر دو جهان مقصد و مقصود علیست
گر خانه‌ی اعتقاد ویران نشدی    من فاش بگفتمی که معبود علیست
٭٭٭
در دیده‌ی صورت ار ترا دامی هست    زان دم بگذر اگر ترا گامی هست
در هجده هزار عالم آنرا که دلیست    داند که نه جنبش و نه آرامی هست
٭٭٭
در راه طلب عاقل و دیوانه یکیست    در شیوه‌ی عشق خویش و بیگانه یکیست
آن را که شراب وصل جانان دادند    در مذهب او کعبه و بتخانه یکیست
٭٭٭
در صورت تست آنچه معنا همه اوست    در معنی تست آنچه دعوا همه اوست
در کون و فساد چون عجب بنهادند    نوری که صلاح دین و دنیا همه اوست
٭٭٭
در ظاهر و باطن آنچه خیر است و شر است    از حکم حقست و از قضا و قدر است
من جهد همی کنم قضا میگوید    بیرون ز کفایت تو کار دگر است
٭٭٭
در عشق اگرچه که قدم بر قدم است    آنست قدم که آنقدم از قدم است
در خانه‌ی نیست هست بینی بسیار    می‌مال دو چشم را که اکثر عدم است
٭٭٭
در عشق تو هر حیله که کردم هیچست    هر خون جگر که بیتو خوردم هیچست
از درد تو هیچ روی درمانم نیست    درمان که کند مرا که دردم هیچست
٭٭٭
در عشق که جز می بقا خوردن نیست    جز جان دادن دلیل جانبردن نیست
گفتم که ترا شناسم آنگه میرم    گفتا که شناسای مرا مردن نیست
٭٭٭
در عهد و وفا چنانکه دلدار منست    خون باریدن بروز و شب کار منست
او یار دگر کرده و فارغ شسته    من شسته چو ابلهان که او یار منست
٭٭٭
در کوی غم تو صبر بیفرمانست    در دیده ز اشک تو بر او حرمانست
دل راز تو دردهای بیدرمانست    با این همه راضیم سخن در جانست
٭٭٭
در مجلس عشاق قراری دگر است    وین باده‌ی عشق را خماری دگر است
آن علم که در مدرسه حاصل کردند    کار دگر است و عشق کاری دگر است
٭٭٭
در مرگ حیات اهل داد و دین است    وز مرگ روان پاک را تمکین است
آن مرگ لقاست نی جفا و کین است    نامرده همی میرد و مرگش این است
٭٭٭
در من غم شبکور چرا پیچیده است    کوراست مگر و یا که کورم دیده است
من بر فلکم در آب و گل عکس منست    از آب کسی ستاره کی دزدیده است
٭٭٭
درنه قدم ار چه راه بی‌پایانست    کز دور نظاره کار نامردانست
این راه زندگی دل حاصل کن    کاین زندگی تن صفت حیوانست
٭٭٭
درنه قدمی که چشمه حیوانست    میگرد چو چرخ تا مهت گرانست
جانیست ترا بگرد حضرت گردان    این جان گردان ز گردش آن جانست
٭٭٭
در وصل جمالش گل خندان منست    در هجر خیالش دل و ایمان منست
دل با من ومن با دل ازو درجنگیم    هریک گوئیم که آن صنم آن منست
٭٭٭
درویشی و عاشقی به هم سلطانیست    گنجست غم عشق ولی پنهانیست
ویران کردم بدست خود خانه‌ی دل    چون دانستم که گنج در ویرانیست
٭٭٭
دستت دو و پایت دو و چشمت دو رواست    اما دل و معشوق دو باشند خطاست
معشوق بهانه است و معبود خداست    هرکس که دو پنداشت جهود و ترساست
٭٭٭
دلتنگم و دیدار تو درمان منست    بیرنگ رخت زمانه زندان منست
بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی    آنچ از غم هجران تو بر جان منست
٭٭٭
دلدار اگر مرا بدراند پوست    افغان نکنم نگویم این درد از اوست
ما را همه دشمنند و تنها او دوست    از دوست بدشمنان بنالم نه نکوست
٭٭٭
دلدار ز پرده‌ای کز آن سوسو نیست    می‌گفت بد من ارچه آتش خو نیست
چون دید مرا زود سخن گردانید    کو آن منست این سخن با او نیست
٭٭٭
دلدار ظریف است و گناهنش اینست    زیبا و لطیف است و گناهش اینست
آخر بچه عیب می‌گریزند از او    از عیب عفیف است و گناهش اینست
٭٭٭
دلدارم گفت کان فلان زنده ز چیست    جانش چو منم عجب که بیجان چون زیست
گریان گشتم گفت که اینطرفه‌تر است    بی‌من که دو دیده‌ی ویم چون بگریست


همچنین مشاهده کنید