سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

چه خوش بودی ارباده‌ی کهنه سال


چه خوش بودی ارباده‌ی کهنه سال    شدی بر من خسته یکدم حلال
که خالی کنم سینه را یک زمان    ز غمهای پی در پی بی‌کران
رود محنت دهر از یاد من    شود شاد این جان ناشاد من
به یادم نیاید، به صد اضطراب    کلام برون از حد و از حساب
به افسون ز افسانه، دل خوش کنم    مگر ضعف پیری، فرامش کنم
بمیرم ز حسرت، دگر یک نفس    رها کرده بینم سگی از مرس
غم و غصه را خاک بر سر کنم    دمی لذت عمر نوبر کنم
ندانم درین دیر بی‌انتظام    که محنت کدام است و راحت کدام
بهائی، دل از آرزوها بشو    که من طالعت می‌شناسم، مگو
اگر باده گردد حلالت دمی    گریزد همان دم، از آن خرمی
نیابی از آن جز غم و درد و رنج    بجز مار ناید به دستت ز گنج
فروبند لب را از این قیل و قال    مکن جان من، آرزوی محال


همچنین مشاهده کنید