دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

قص، قض، قط، قف


قصّاب جرم کند کفشگر ملامت کشد (سَمَک عيّار)
    رک: گنه کرد در بلخ آهنگرى به شوشتر زدند گردن مسگرى
قصّاب برخاست سگ جايش نشست
صورت ديگرى است از: 'کلّه‌پز برخاست، سگ جايش نشست' رجوع به اين مَثَل شود
قصاص به قيامت نمى‌ماند
نظير:
تو مپندار که خون‌ريزى و پنهان مانَد
    ـ ديدى که خون ناحق پروانه شمع را چندان امان نداد که شب را سحر کند (حکيم شفائى)
قصاص قبل از جنايت قبيح است
قصدِ گور کردم، حور يافتم (سندبادنامه)
خلاف: خواستم خضر را ببينم به خرس دچار شدم
قصهٔ اصغر غُدُد است
جاهلى اصغر نام غدّهٔ بزرگى در پيشانى داشت. اين غدّه چهرهٔ او را چنان زشت کرده بود که دوست و دشمن نام 'اصغر غُدُد' بر وى نهاده بودند تا او را دست بيندازند و مسخره کنند. اصغر براى رهائى از اين ماجرا نزد جرّاحى مراجعه کرد و از او درخواست نمود که غدّه مزاحم را از پيشانى او بردارد. جرّاح غدّه را برداشت و اصغر شادمان به خانه بازگشت و خوشحال بود که ديگر کسى او را به‌نام 'اصغر غُدُد' نخواهد خواند غافل از آنکه دوستانش از آن پس نام 'اصغر بى‌غُدُد' بر وى نهادند و همچنان موجب آزار و اذيّت وى شدند
قضا را دست بر مردم دراز است٭
    نظير: قضا شخصى پنج انگشت دارد چو خواهد از کسى کامى برآرد
    دو بر چشمش ندهد دو نيز بر گوش يکى بر لب نهد گويد که خاموش! (قاسم انوار)
٭ همه کار جهان بر خلق راز است .................. (اسعد گرگانى)
قضاى بد که بيايد حذر چه سود کند؟٭
مقا: 'حذر چه سود کند هر کجا قضا باشد' و نظاير آن
٭ سپر بگيرم و با عشق کارزار کنم چو تير بر جگر آيد سير چه سود کند؟
اگر ضرر کنم از عاشقى وگر نکنم .......................... (انورى)
قضاى نبشته نشايد سترد٭
رک: با قضا کارزار نتوان کرد
٭ ..........................  که کار خدائى نه کارى است خُرد (فردوسى)
  قطرهٔ آبى نخورد ما کيان تا نکند سر به‌سوى آسمان (اميرخسرو دهلوى)
نظير: مرغ که آب مى‌خورد سر به آسمان مى‌کند
قطره بر گل شبنم و در قعر دريا گوهر است (باذل هندى)
قطره قطره جمع گردد وانگهى دريا شود٭ (ناصرخسرو)
نظير:
اندک اندک خيلى شود و قطره قطره سيلى
    ـ اندک اندک به‌هم شود بسيار دانه دانه است غلّه در انبار (سعدى)
ـ ذرّه ذرّه پشم قالى مى‌شود
ـ يک شاهى هم يک شاهى است
٭ .......................... اندک اندک علم يابد نفس چون عالى بوَد (ناصرخسرو)
قطع حلقوم سهل‌تر از قطع مرسوم است
    نظير: تيغ برّان گر به دستت داد دست روزگار هر چه مى‌خواهى بکن اما مَبُّر نان کسى
قفل امامزاده محک حلال‌زاده و حرام‌زاده است
قفل به دهن‌ها نمى‌توان زد
رک: درِ دروازه را مى‌توان بست، دهن مردم را نمى‌توان بست


همچنین مشاهده کنید