یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

جان از تنم برآید چون از درم درآئی


جان از تنم برآید چون از درم درآئی    لب را به جای جانی بنشان به کدخدائی
جان خود چه زهره دارد ای نور آشنایی    کز خود برون نیاید آنجا که تو درآئی
جانی که یافت از خم زلفین تو رهائی    از کار بازماند همچون بت از خدائی
بر زخم‌های جانم هم درد و هم دوائی    در نیمه راه عقلم هم خوف و هم رجائی
از پای پاسبانت بوسی کنم گدائی    وانگاه سر برآرم کاین است پادشائی
تب‌های هجر دارم شب‌ها بینوائی    تب‌های من ببندی لب‌ها چو برگشائی
گمراه گردم از خود تا تو رهم نمائی    از من مرا چه خیزد اکنون که تو مرائی
تو خود نهان نباشی کاندر نهان مائی    خاقانی از تحیر پرسان که تو کجائی


همچنین مشاهده کنید