دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

گر آفتاب رخت سایه افکند بر خاک


گر آفتاب رخت سایه افکند بر خاک    زمینیان همه دامن کشند بر افلاک
به من نگر، که به من ظاهر است حسن رخت    شعاع خور ننماید، اگر نباشد خاک
دل من آینه‌ی توست، پاک می‌دارش    که روی پاک نماید، بود چو آینه پاک
لبت تو بر لب من نه، ببار و بوسه بده    چو جان من به لب آمد چه می‌کنم تریاک؟
به تیر غمزه مرا می‌زنی و می‌ترسم    که بر تو آید تیری که می زنی بی‌باک
برای صورت خود سوی من نگاه کنی    برای آنکه به من حسن خود کنی ادراک
مرا به زیور هستی خود بیارایی    و گرنه سوی عدم نظر کنی؟حاشاک
اگر نبودی بر من لباس هستی تو    ز بی‌نیازی تو کردمی گریبان چاک
مده ز دست به یک بارگی عراقی را    کف تو نیست محیطی که رد کند خاشاک


همچنین مشاهده کنید