یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا
پیرزن و گربه
پيرزنى بود که از دارِ دنيا يک بز داشت. روزى مثل همهٔ روزها، شير بز خود را دوشيد و زير سبد گذاشت تا ظهر با نان بخورد. در اين هنگام گربهٔ پيرزن آهسته آهسته به طرف سبد رفت. آن را به کنارى انداخت و مشغول خوردن شد. پيرزن سر رسيد و گربه را در حال خوردن شير ديد. پيرزن يواشيواش از پشت به گربه نزديک شد و با تيشهاى که در دست داشت زد و دمِ گربه را بريد. |
گربه گفت: 'ميو ميو يالا پيرزن دم مرا بده!' |
پيرزن گفت: 'تو برو شيرم را بيار تا من هم دست را بدهم.' |
گربه نزد بز رفت و گفت: 'اى بز شير بده تا به پيرزن بدهم و دمم را بگيرم.' |
بز گفت: 'برو پيش درخت برگ بيار تا بخورم و پستانم پر از شير بشود. و به تو شير بدهم.' گربه رفت پيش درخت و گفت: 'اى درخت برگ بده تا به بز بدهم. بز شير بدهد و به پيرزن بدهم و دمم را بگيرم. |
درخت گفت: 'من تشنه هستم. برو پيش جوى آب و بگو از کنارم بگذرد تا آب بخورم و برگ بدهم تا تو ببرى براى بز.' |
گربه رفت پيش جوى آب و گفت: 'اى جوى آب، از کنار درخت بگذر تا درخت برگ بدهد، بز شير بدهد و پيرزن دمم را پس بدهد.' |
جوى آب گفت: 'اى گربه برو پيش دختر و بگو چوپى کن (برقص) جوى آب بده. درخت برگ بده، بز شير بده، تا پيرزن دمم را بدهد.' |
گربه پيش دختر رفت و گفت: 'دختر برقص.' |
دختر گفت: 'ببين! پاهايم برهنه است. برو پيش استاد کفاش، بگو استاد کفش بده تا دختر چوپى کند، جوى آب بدهد، درخت برگ بدهد، بز شير بدهد و پيرزن دم گربه را پس بدهد.' |
گربه نزد استاد کفاش رفت. استاد گفت: برو پيش مرغ. بگو اى مرغ به استاد تخم بده تا کفش بدوزد. دختر چوپى کند. جوى آب بدهد. درخت برگ بدهد. بز شير بدهد و پيرزن دم کوتاه گربه را پس بدهد. |
گربه پيش مرغ رفت و گفت: 'مرغ تخم بده.' |
مرغ گفت: 'برو پيش صاحب من. بگو گندم بدهد تا من بخورم و تخم بکنم. استاد کفش بدهد. دختر چوپى کند. جوى آب بدهد. درخت برگ بدهد. بز شير بدهد تا پيرزن دم کوتاه گربه را پس بدهد.' |
گربه رفت پيش خرمن و گفت: 'اى خرمن گندم بده.' |
خرمن گفت: 'برو پيش باد. بگو تا بوزد و من گندم بدهم. مرغ تخم بدهد. استاد کفش بدهد. دختر چوپى کند. جوى آب بدهد. درخت برگ بدهد. بز شير بدهد. تا پيرزن دم کوتاه گربه را پس بدهد. |
باد وزيد. خرمن شن شد. مرغ تخم کرد. استاد کفش داد. دختر چوپى کرد. جوى آب داد. درخت برگ داد. بز شير داد. گربه شير را به پيرزن داد و پيرزن دم گربه را آورد و با مقدارى قير آن را به پشت گربه چسباند. |
ـ پيرزن و گربه |
ـ افسانهها، نمايشنامهها و بازىهاى کردى ـ ص ۲۶ |
ـ گردآورنده: علىاشرف درويشيان |
ـ روايت شيخ مراد کانى قُطى ۷۵ ساله ساکن چشمه قُط سنقر و کليائى ۱۳۵۱ |
ـ نشر روز، چاپ دوم ۱۳۶۷ |
(به نقل از: فرهنگ افسانههاى مردم ايران، جلد دوم، علىاشرف درويشيان ـ رضا خندان (مهابادي)، انتشارات کتاب و فرهنگ، چاپ اول ۱۳۷۸) |
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
حسین امیرعبداللهیان سازمان همکاری اسلامی بنگلادش دولت انتخابات گامبیا حجاب مجلس شورای اسلامی جنگ دولت سیزدهم مجلس افغانستان
تهران سیل شهرداری تهران هواشناسی بارندگی سازمان هواشناسی باران یسنا فضای مجازی آتش سوزی هلال احمر سامانه بارشی
سلامت یارانه هوش مصنوعی خودرو قیمت خودرو قیمت دلار تورم قیمت طلا مسکن دلار بازار خودرو بانک مرکزی
تلویزیون دفاع مقدس صدا و سیما مهران غفوریان موسیقی صداوسیما سریال سینمای ایران سازمان صدا و سیما
اینترنت
غزه رژیم صهیونیستی فلسطین جنگ غزه روسیه آمریکا ترکیه امیرعبداللهیان اوکراین انگلیس نوار غزه ایالات متحده آمریکا
فوتبال پرسپولیس رئال مادرید استقلال سپاهان لیگ برتر باشگاه پرسپولیس بازی بارسلونا باشگاه استقلال علی خطیر جواد نکونام
اینستاگرام اپل ناسا عکاسی تبلیغات گوگل کولر
کبد چرب