یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

مصاف اول غازی ملک با لشکر دهلی به باد حمله‌ای زیر و ... (۲)


درین سودا مشوش بود هر کس    که شد جنبش پدید از پیش و از پس
مسافت در میان هر دو لشکر    قیاس ده کروهی بود کم تر
شبا شب راه مقصد بر گرفتند    سوی مقصود کار از سر گرفتند
چو صبح تیغ زن خنجر برآورد    جهان خفتان زرین در بر آورد
شب از خورشید روشن یافت بازی    چو قلب کافر از شمشیر غازی
سپاهی تشنه و بی آب و پر گرد    در آن گرد، از خوی خویش، آبخور کرد
رسید اندر مقام حرب که، تیز    ز آب تیز شمشیر آتش انگیز
روان گشتند هر سو کارداران    که آرایند صف‌های سواران
صف پیلان چو صف ابر آزار    هر ابری، برق حمله، باد رفتار
به پشت پیل ترکان تیر در شست    چو کوهی که به پشت کوه بنشست
پس پیلان، سواران صف کشیده    به جوش از پشت ماهی تف کشیده
نه یک صف بلکه صد سد گران سنگ    که صحرای جهان زیشان شده تنگ
همه خان و ملوک اندر چپ و راست    به سختی در نشسته از پی خاست
سلیح و ساز هر یک خسروانه    ز آهن گشته دریای روانه
جوانان کرده ترکش‌ها پر از تیر    برایشان در دریغ، این عالم پیر
ز هر سو غلغل تکبیر می‌خاست    چنانکه افغان ز چرخ پیر می‌خاست
جدا صف‌های هندو ز اهل ایمان    چو گرد بخل ز آثار کریمان
فرس هندی و راوت نیز هندی    برهمن پیش در هندو پسندی
درآمد صف دهلی یک طرف تنگ    ز دیگر سو برای قلبه‌ی جنگ
صف غازی ملک شد فوج بر فوج    چو دریائی که بیرون بفگند موج
صف دهلی چو آن صف را نهان دید    گریز و عجز دشمن در گمان دید
قوی شد زین گمان دلهای ایشان    که مانا جمع دشمن شد پریشان
به جولان شد سوار از هر کرانی    سبک شد بهر جولان هر گرانی
ملک غازی ستاریه حیدر عصر    که بودش هم عنان هم فتح و هم نصر
به پیش آهنگ فرزند سرافراز    چو شهبازی سوی مرغان به پرواز
بهاء الدین ملک دین را اسد هم    بسی شیران لشکر نامزد هم
علی حیدر، شهاب‌الدین هر یک    یگانه در دو روی تیغ، هر یک
دگر گردن کشان و نام داران    به جان تشنه به جای تیر باران
بهر جا فوجهای سخت بسته    به عزم جان سپاری رخت بسته
ستاده جوق جوق اندر چپ و راست    که کی زان سو ملک غازی کند خاست
چو قلب دهلی از پیش اندر آمد    خروش جنبش از لشکر برآمد
ز هر سو قلب غازی فوج در فوج    محیط این سپه شد موج در موج
چو تیر پر دلان زد نغمه‌ی نی    جگرهای کبابش داده هم می
کمان کاو خم زد اندر کینه جوئی    به استهزا تواضع کرد گوئی
نمود اندر نظرها در چنان راغ    هوا از پر کرکس چو پر زاغ
پر کرکس که می‌زد ناله‌ی زار    صلامی داد کر کس را به مردار
گمان رفت از درفش تیغ در مشت    که محرابیست یا محراب زرتشت
ز شمشیری که هر یک سیر می‌زد    شعاع تیغ هم شمشیر می‌زد
نظر از رخش خنجر خیره می‌شد    جهان در چشم مردم تیره می‌شد
سنان جاسوسی هر دیده می‌کرد    همه زخم زبان پوشیده می‌کرد
برهنه در جگر می‌رفت هر نی    به خون پوشیده بیرون می‌زد از وی
به نیزه مرد زان سان سینه می‌خست    که بید سرخش از نی نیزه می‌جست
بسا پهلو که برقش بود در میغ    که مومن سوی مومن چون کشد تیغ؟
ولی با گبر و هندو بود کینه    که خون می بیختش غربیل سینه
غرض، اعظم ملک غازی چو در جنگ    محل دید از برای سیر آهنگ
گره بسته برای فتح بر تاخت    به یک حمله صف دشمن برانداخت
شکست اندر جهان لشکر افگند    که در پیشش مه و اختر سرافگند
شد از مومن به گردون بانگ تکبیر    ز گبران بانک «ناراین» هوا گیر
پلنگانی که چون آهو دویدند    بهر رخنه چو موشان می‌خزیدند
شده پیل از خدنگ غرقه سوفار    بسان خار پشت و پشته‌ی خار
ز پیل آویخته هر پیلبانی    تن آویزان و بیرون رفته جانی
ز دیگر پیل بانان جهد و تعجیل    که در سوراخ موری در خزد پیل
نمی‌زد پیل را چندان کسی تیر    که کار آید مگر بهر جهانگیر
چو مرتد خانخانان روی بر تافت    عنان‌ها هر کسی سوی دگر تافت
ملک فخر الدول بود انددر پای    ران پی که بر گیرد از آن فوجی گران پی


همچنین مشاهده کنید