شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

عس، عش، عص، عط، عف


عسس بیا مرا بگیر!
چرا بی‌جهت خود را وارد معرکه کنم؟
نظیر: 
سری را که درد نمی‌کند دستمال نمی‌بندند
ـ سرود با (به) یاد مستان آوردن ناخوش باشد (سَمَک عیّار)
    ـ بلا بر سر خود فرود آورند که بر یاد مستان سرود آورند (نظامی)
  عسل در باغ هست و غوره هم هست خدیجه هست و صغرا کوره هم هست (عا).
رک: گنج و مار و گل و خار و غم و شادی به همند
عشرت امروز بی‌اندیشهٔ فردا خوش است٭
٭ فکر شنبه تلخ می‌دارد جمعهٔ اطفال را ......................... (صائب)
عشرت دگری کرده و محنت دگری برده 
نظیر:
کوه را فرهاد کند و لعل را پرویز یافت
    ـ لب شیرین به کام خسرو شد کوه بیهوده می‌کَنَد فرهاد
    نیزرک: کی کاشت کی درو کرد؟
عشق آمدنی بود نه آموختنی٭
٭ ای بی‌خبر از سوخته و سوختنی   ....................... (سنائی)
عشق آمد و غم‌های دگر پاک ببرد
عشق است و مفلسی و جوانی و نوبهار٭
نظیر: پیری است و فقر و دردسر و قرض و پای درد
٭ ................................ عذرم پذیر و جرم به ذیل کرم بپوش (حافظ)
عشق بازی با دو معشوقه بد است٭
نظیر:
دو دلبر داشتن از یکدلی نیست
ـ یک بار بسنده کن که یک دل داری
ـ یک دوست بسنده کن یک دل‌داری
ـ یک دل داری بس است یک دوست تو را
    ـ خدا یکی یار یکی
٭ هین مکَش هر مشتری را به‌دست ......................... (مولوی)
عشق‌بازی دگر و نفس‌پرستی دگر است٭
نظیر:
سعدیا عشق نیامیزد و شهوت با هم (سعدی)
     ـ عشق‌هائی کز پی رنگی بوَد عشق نبوَد عاقبت ننگی بوَد (مولوی)
٭ هر کسی را نتوان گفت که صاحب نظر است ........................... (سعدی)
عشقبازی را ز مجنون یاد می‌باید گرفت
عشق بر هر دل که زد تأثیر کرد (عطّار)
عشق به زور و مهر به جُنبه٭ نمی‌شود (عا).
      ٭ چُنبه با چمبه: چوبدستی ستبر و گره دار، چماق
عشق پیری گر بجنبد سر به رسوائی زند ٭
رک: سرِ پیری معرکه‌گیری
٭ خوشگل اندر نوجوانی کوس زیبائی زند   .............................. (...؟)
عشقِ خوبان و سینهٔ اوباش! ٭
٭ ........................ نور خورشید و دیدهٔ خفاش (ظهیر فاریابی)
عشق درآمد به دل، رفت ز سر عقل و هوش
نظیر:
چو مهر آید خود در دل نماند (اسعد گرگانی)
ـ آنجا که عشق خیمه زند جای عقل نیست (سعدی)
ـ چو عشق آمد از عقل دیگر مگوی (سعدی)
ـ نماند خرد چون درآید هوس (امیر خسرو دهلوی)
ـ عقل در راه عشق دیوانه است (سنائی)
ـ عقل در کوی عشق نابیناست (سنائی)
    ـ عقل می‌گفت که دل منزل و مأوای من است عشق خندید که یا جای من است (احمد قوام)
 ـ در آن حالت که عشق آید خردمندی کجا ماند؟ (سعدی)
ـ عشق چون جا کرد در دل عقل زد کوس رحیل (نصرت طالشی)
عشق دردی است که درمان نپذیرد هرگز
رک: عاشقی دردی است کو را نیست درمان
عشق را از تیغ و خنجر باک نیست (اقبال لاهوری)
عشق را بنیاد بر ناکامی است٭ (عطار)
رک: خوشیّ و عاشقی با هم نسازند
٭ ........................... هر که زین سِرّ سر کشد از خامی است (عطّار)
عشق را یا مال باید یا صبوری یا سفر
عشق زنان است به جنگی حرام٭
      ٭ نظیر: عاشقی و مرد سپاهی کجا (ایرج میرزا)
عشق و جنون همسایهٔ دیوار به دیوارند
عشق و رشک از هم جدا نمی‌مانَد
عشق و مشک پنهان نمی‌مانَد
نظیر:
مشک و عشق پنهان نتوان داشت (بختیارنامه)
ـ مشک و درم و عشق نمانَد پنهان (طوطی‌نامه)
  عشق‌هائی کز بی‌رنگی بوَد عشق نبوَد عاقبت ننگی بوَد (مولوی)
رک: عشق‌بازی دگر و نفس‌پرستی دگر است
عشقِ یک سره مایهٔ دردسر است
نظیر:
    چه خوش بی‌مهربانی هر دو سر بی که یک سر مهربانی درد سر بی (باباطاهر عریان)
     ـ چون زین سر هست ز آن سر نیز باید که مهر از یک طرف دیری نپاید (اوحدی)
     ـ محبت دو سر دارد
عشوهٔ شتری، غمزهٔ خرکی
نظیر: به شتر گفتند غمزه کن زد پالیز را خراب کرد!
عصا را که دست کور می‌دهی می‌زند پشتِ پای خودت!
عصائی شنیدی که عوجی بکشت٭
نظیر: یک کلوچ پنبه هم آدم می‌کشد
٭ جوی باز دارد بلائی درشت ............................ (سعدی)
      گاهی سخن سعدی را تحریف کرده می‌گویند: عصائی شنیدی که فوجی بکشت
عطای بزرگانِ ایران‌زمین دو تا بارک‌الله است یک آفرین! (مشّاق کرمانی)
  عطای بزرگان چو ابر بهار به‌جائی ببارد که ناید به‌کار٭
رک: سخای بزرگان چو ابر بهار...
      ٭ شعر از سعدی است که در اصل به‌جای 'عطا' کلمهٔ 'سخا' بوده است
عطر از عود آنگهی آید که بر آذر نهیم (سنائی)
  عفو خدا بیشتر از جرم ماست٭   (حافظ)
  عفو کردنِ ظالمان جور است وبر مظلومان (سعدی)
    نظیر:
    رحم آوردن بر بدان ستم است بر نیکان (سعدی)
    ـ ترحم بر پلنگ تیز دندان ستمکاری بوَد بر گوسفندان (سعدی)


همچنین مشاهده کنید