چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

نمونه‌ای از تذکرة الشعرا تألیف سمرقندی (۲)


و تنها اشتباهات دولتشاه را در کتاب نفيس و مفيد او اگر جمع کنيم از قبيل نسبت دادن ويس و رامين که کتابى مشهور است به نظامى عروضى و گاه به نظامى گنجوى در حالى‌که از هيچ‌کدام نيست و از فخر گرگانى است و اينکه اصل ناصرخسرو قباديانى را از اصفهان داند و وى را با تصريح خود او که از مردم قباديان مرو است با ناصرالدين خسرو اصفهانى متوفى ۷۳۵ صاحب 'سعادتنامه' اشتباه کرده است (۱) و غلط نقل کردن اشعار از قبيل آنکه در صفحهٔ ۹۳ - سطر ۴-۳ مطلع عثمان مختارى را که بايد چنين نقل کند:
مسلمان کشتن آئين کرد چشم نامسلمانش
بنوک ناوک مژگان که پر زهر است پيکانش
چنين نقل کرده:
مسلمانان دلى دارم که ضايع مى‌شود جانش (؟)
در افتادم بدان دردى که پيدا نيست درمانش
(۱) . رجوع کنيد به: کشف‌الظنون جلد ۲ ص ۲۶ (سعادتنامه) ديگران هم اين اشتباه را تأييد کرده‌اند و سعادتنامهٔ مزبور را در پايان کليات ناصر خسرو علوى منتشر ساخته‌اند و با همهٔ ادعاى فضل و ذوق ندانسته‌اند سبک سعادتنامه با سبک ناصرخسرو از زمين تا آسمان تفاوت دارد، تخلص اين ناصرالدين خسرو 'شريف' است و در پايان سعادتنامه آمده است.
يعنى مصراع ثانى مطلع 'اديب صابر ترمذى' را با مصراعى مهمل ترکيب کرده و آن را مطلع قصيدهٔ معروف عثمان مختارى قرار داده و مطلع اديب صابر را که چنين است:
دلم عاشق شدن فرمود و من برحسب فرمانش
در افتادم بدان دردى که پيدا نيست درمانش
نيز ضايع کرده است.
همچنين در صفحهٔ ۴۷ 'مسعود سعد لمان' را که از مردم لاهورست و خود گويد:
'و راحمقى کردم اصل از همدانست'
که معلوم مى‌شود از اهل لاهور و اصل آن به همدان مى‌کشد، جرجانى گرفته و بدين مناسبت يعنى جرجانى بودن گويد: 'ديوان او در عراق عجم و طبرستان و دارالمرز شهرتى عظيم دارد! (؟) و در زمان دلوت امير عنصرالمعالى منوچهر (؟) بن قابوس بوده (؟) و در آخر عمر ترک مداحى سلاطين و امرا نموده و قصايد و در توحيد و معارف دارد مشتمل بر زهديات و ترک دنيا ... الخ' و کسانى که به ديوان مسعود و تاريخ حال او و القاب امراى آل زيار واقف‌اند مى‌دانند که اين ترجمه کم از ترجمهٔ ابوالعلا نيست چه ديوان مسعود سعد در خراسان و ماوراءالنهر و هند و تخارستان شهرت داشته است نه در عراق عجم و طبرستان و حکيم سنائى غزنوى ديوان او را گرد آورده است ديگر عنصرالعمالى لقب کيکاوس مؤلف قابوس‌نامه است نه منوچهر و لقب منوچهر فلک‌المعالى است و عنصرالمعالى به پادشاهاى ننشسته است و مسعود سعد عصر فلک المعالى را درک نکرده است چه مرگ منوچهر در ۴۰۳ هجرى است و به اغلب احتمالات مسعود سعد در ۴۳۸ متولد و در ۵۱۵ وفات يافته است و ديگر آنکه در ديوان او از مدح اين خاندان يک شعر هم وجود ندارد و نبايد باشد و همچنان معلوم نيست مسعود سعد در آخر عمر انزوا جسته و به قول بعضى صوفى شده باشد و قصايد زهد و توحيد و ترک دنيا نيز در ديوان او نيست، جز شذراتى در بين قصايد و قطعه‌ها و قطعه‌اى که دولتشاه نقل کرده است بدين مطلع:
چون بديدم به ديدهٔ تحقيق که جهان منزل فناست کنون
نيز به سبک مسعود نزديک نيست و ابياتى دارد که با سبک خوارزمى شبيه‌تر است و آنگاه از داستان حبس معسعود که جُلّ حيات او را شامل است و آن همه حبسيات که نخبهٔ قصايد او است يک کلمه نگفته و گوئى اصلاً ديوان مسعود سعد سلمان را نديده است! اينها همه دليل بر تکاهل و تکسل فنى و تدنى ادبى و غفلت عمومى است که اختصاص به اين مرد ندارد و مؤلف حبيب‌السير از او به صد ره بدتر و از جمله جعليات 'حبيب‌السير' داستانى است از انورى و امير معزى و شعر دزدى امير معزى که به قول مورخ مذکور شعر مردم را خود و غلامش به يکبار و دوبار خواندن از بر مى‌کردند و انورى اين شيوه را دريافته قصيدهٔ رکيکى ساخت و براى سنجر خواند و معزى آن را از بر کرد و به خود نسبت داد الى آخر، که يک کلمه صدق و حقيقت در آن موجود نيست و از اين قبيل است مقدمه‌اى که به امر بايسنقر فضلاء و علما و ادباى آن عصر بر شاهنامه نوشته‌اند و سرتاسر خلاف حقيقت و خلاف منطق و بر ضد تاريخ مى‌باشد از اين قبيل است اشعارى که در اين عصر از طرف مردم به شاهنامه و مثنوى افزوده شده است و مقدمه‌هائى مانند مقدمهٔ گلندام بر ديوان حافظ که معلوم نيست تا چه پايه اصل داشته باشد و پيدا شدن رباعيات منسوب به خيام در يک مجلد که در اين دوره به‌وجود آمده و در دورهٔ ما به اوج ثريا رسيده است و تزوک تيمورى که در قرن بعد جعل شده است و دنبالهٔ همين غفلت‌ها و عدم تتبع و سهل‌انگارى و مسامحه‌ها و گزاف‌گوئى‌ها است که تا عصر ما دوام يافته است و در مجمع‌الفصحا نمونه‌هاى بارزى از آن ديده مى‌شود مانند شرح حال ابوحنيفهٔ اسکافى و مخلوط کردن او با اسکافى دبر سامانيان و تصرف در اشعار ساير مردم و نسبت دادن شعر زيد به عمرو، و جعل يک شاعر 'ابونصر اختيارالدين يبانى' و نسبت دادن قصيدهٔ معروف ابونصر شيبانى کاهشى که مطلعش چنين است:
بتا متاب سيه مشک بر سپيد پرند بدين فسون نتوانى مرا کشيد ببند
ابونصر اختيارالدين مذکور، در مجمع‌الافصحا، و گويند اين تقلب از شاهکارهاى يکى از مدعيان فضل و ادب است که در نوشتن اين کتاب با مرحوم هدايت همکارى داشته و با شيبانى کاهشى هم بد بوده است و چنين شوخى شوخ‌رويانه و بى‌اندامى نمايانى در عالم علم و ادب به‌کار برده شده است و باز دنبالهٔ همان اخلاق است انتقادات بيرويهٔ جرايد و عدم تحقيق در امرو هتاکى‌هائى که موى بر اندام اهل عفت راست مى‌کند! ...
شکر خداى را که امروز اهل فضل و ادب تا اندازه‌اى به عيوب شيوهٔ ديرين پى برداه‌اند و تا حدى به اصول تتبع و غور و تحقيق و بحث و انتقاد که از برکت تربيت جديد يا رجوع به سنن قديمهٔ اسلامى نصيب گرديده است آشنا شده‌اند، اميد است که به‌تدريج اين لکه‌هاى ننگ و رسوائى از دامان اهل علم و ادب و آثار آنان شستشو گردد و خداوند اين يک مشت بقيةالباقيهٔ تمدن ديرين شرق را که از جور روزگار بدين وضع ناهنجار دچار شده‌اند از خذلان و بوالهوسى و غفلت و تکاسل و اهمال مصون دارد بمنه و سعة رحمته.
وَ عَسى الذّى اَهْدى ليوسِفَ اَهلَه وَ اَعزّهُ فى السّجنِ و هو اسيرٌ
انْ يستجيبَ لَنا فيجمع شمْلنا والله ربَّ العالمين قديرٌ


همچنین مشاهده کنید