دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

میشی که شغال را فریب داد


شغالى و ميشى تصميم گرفتند با هم کشاورزى کنند. آنها زمين خود را شخم زدند، بذر پاشيدند و هنگامى که خوشه‌هاى گندم زير پرتو خورشيد به زردى گرائيد آن را چيدند. آنگاه خرمن را کوبيدند تا دانه را از کاه جدا کنند. پس از آن، ميش از شغال پرسيد:
- چرا محصول را تقسيم نمى‌کني؟
شغال گفت:
- به‌نام خداوند بخشنده اين کار را مى‌کنيم. سهم اول مال من، سهم دوم مال من، سهم سوم مال من، سهم چهارم مال من، و بالأخره سهم پنجم مال شما.
ميش گفت:
- من فکر مى‌کنم که ما شريک هستيم و هر يک در برابر زحمت‌هايمان حق سهم مساوى داريم.
شغال گفت:
- درست است که ما شريک هستيم ولى نيازهامان متفاوت است. يک پنجم محصول کافى است تا شما را خوشبخت کند وگرنه ممکن است خداوند همهٔ خوشبختى‌ها را از شما و ياوران شما بگيرد.
ميش ديگر چيزى نگفت اما وقتى شغال محصول را به دو کومه يکى کوچک و ديگرى بزرگ تقسيم کرد. ميش گفت:
- اگر ممکن است منتظرم باش تا من از خر بخواهم به اينجا بيايد و سهم مرا بار کند و به خانه‌ام ببرد.
ميش بى‌درنگ نزد سگ سلوکى رفت و به او گفت:
- من نزد شما آمده‌ام تا درخواست کنم مرا در کنف حمايت خود قرار بدهي. آيا به من کمک خواهى کرد تا اشتباهى را اصلاح کنم؟
سگ سلوکى پرسيد:
- چه اشتباهى کردي؟
- شغال مرا دعوت کرد تا با هم شريک باشيم. ما با هم شخم زديم و بذر پاشيديم و به کمک هم درو کرديم و خرمن کوبيديم. اما هنگام تقسيم محصول که رسيد او سهم بيشتر را براى خود برداشت و فقط يک‌پنجم را به من داد.
سگ سلوکى موافقت کرد که به او کمک کند. آنگاه هر دو نزد خر رفتند تا سهم محصول ميش را حمل کند. سگ توى يکى از خورجين‌هاى خر پريد و ميش يک گونى روى او کشيد.
وقتى به مکان معين رسيدند شغال در کنار گندم منتظر بود. ميش گفت:
- عمو شغال بيا و بره‌هاى کوچولويم را پائين بياور. آنها را آورده‌ام تا در حمل گندم به من کمک کنند.
شغال با خود گفت: 'چه جالب! يک ميش با بره‌هاى جوان. خداوند نعمت‌هايش را به سويم روانه کرده. هر چه او بخواهد، آن خواهد شد!' و آهسته به‌سوى خر رفت تا بره‌هاى ترد را بخورد. اما همين که خورجين را برداشت. سگ سلوکى را با دندان‌هاى براقش ديد. شغال برگشت و از آنجا گريخت. او بى‌آنکه بايستد و حتى يک يا دو سهم را بگيرد همهٔ محصول گندم را به‌جاى گذاشت و ميش چنين خواند:
يک ماده که به تنهائى با زندگى روبه‌رو شود.
کارى نمى‌تواند انجام دهد. مگر آنکه سنگ به سينه بزند!
همچنين گفته مى‌شود: 'اگر کسى به اندک چيزى خشنود نشود خدا چيزهاى بيشترى ازو مى‌گيرد!'
- ميشى که شغال را فريب داد
- افسانه‌هاى مردم عرب خوزستان ـ ص ۸۹
- گردآوري: يوسف عزيزى بنى‌طرف و سليمه فتوحي
- انتشارات سهند، چاپ اول ۱۳۷۵
- به نقل از: فرهنگ افسانه‌هاى مردم ايران ـ جلد چهاردهم، على اشرف درويشان ـ رضا خندان (مهابادي)، نشر کتاب و فرهنگ. چاپ اول ۱۳۸۲


همچنین مشاهده کنید