دوشنبه, ۳۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 May, 2024
مجله ویستا

حکایت


حکایت کنند از بزرگان دین    حقیقت شناسان عین الیقین
که صاحبدلی بر پلنگی نشست    همی راند رهوار و ماری به دست
یکی گفتش: ای مرد راه خدای    بدین ره که رفتی مرا ره نمای
چه کردی که درنده رام تو شد    نگین سعادت به نام تو شد؟
بگفت ار پلنگم زبون است و مار    وگر پیل و کرکس، شگفتی مدار
تو هم گردن از حکم داور مپیچ    که گردن نپیچد ز حکم تو هیچ
چو حاکم به فرمان داور بود    خدایش نگهبان و یاور بود
محال است چون دوست دارد تو را    که در دست دشمن گذارد تو را
ره این است، روی از طریقت متاب    بنه گام و کامی که داری بیاب
نصیحت کسی سودمند آیدش    که گفتار سعدی پسند آیدش


همچنین مشاهده کنید