دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

قر، قز، قس


قرآن بر سرِ زبان است و زر در ميان جان
مأخوذ از حکايت زير که سعدى در گلستان آورده است
    توانگرى بخيل را پسرى رنجور بود. نيک‌خواهان گفتندش: مصلحت آن است که ختم قرآن کنى از بهرِ وى يا بذلِ قربانى. لختى به انديشه فرو رفت و گفت: مصحفِ مهجور اوليتر است که گلهٔ دور. صاحبدلى بشنيد و گفت: ختمش به‌علت آن اختيار آمد که قرآن بر سر زبان است و زر در ميان جان (گلستان، باب ششم، حکايت ۷)
قربان آن کسى که دلش با زبان يکى است
رک: اى من فداى آنکه دلش با زبان يکى است
قربان برم خدا را، يک بام و دو هوا را ٭ (اين ورِ بام گرما را اون ور بام سرما را)!
رک: يک بام و دو هوا؟
      ٭ براى اطلاع از ريشهٔ اين مَثَل رک: تمثيل و مَثل، ج ۲، ص ۱۵۰ ـ ۱۴۸ و داستان‌هاى امثال نگارش اميرقلى امينى (چاپ سوم)، صص ۳۲۶ و ۳۲۷ و ۴۷۶.
  قربان بند کيفتم تا پول دارى رفيقتم (عا).
رک:
    اين دغل دوستان که مى‌بينى مگسانند دور شيرينى (سعدى)
    ـ مرغ جائى رود که چينه بوَد
    ـ چو پژمرده شد روى رنگين تو نگردد کسى گرد بالين تو (فردوسى)
قربان بى‌زنى که يک نان سنگک را تنها بزنى (عا).
رک:اى خوشا آن کس که زن ناکرده است
قربان چشم‌هاى باداميت ـ ننه ننه من بادام مى‌خواهم! (عا).
قربان خودم که خر ندارم، از کاه و جوش خبر ندارم! (عا).
رک: آسوده کسى که خر ندارد....
قربان دست بسيار، هم در خوردن و هم در کار (يا: چه خوش است دست بسيار...)
قربان ريش نازکت، منزل به منزل ره برو، منزل شکستن پيشکشت!
نظير:
    قاچ زين را محکم بگير نيفتى، اسب‌دوانى پيشکشت
    ـ راسته برو، جسته پيشکشت!
قربان سرت آقاى کاشى، خرجم با خودم آقام تو باشى؟ (عا).
نظير: مردى که نان ندارد يک گز زبان ندارد!
قربان سوراخ دودکشت، قاچ زين را محکم بگير اسب‌دوانى پيشکشت! (عا).
صورت ديگرى است از مَثَل 'قاچ زين را محکم بگير، اسب‌دوانى پيشکشت' که به مزاح و تمسخر به‌کار برند
قربان کسى که چشم حق‌بين دارد
قربان لطف و قهرت، گل پشت و رو ندارد٭
نيزرک: گل پشت و رو ندارد
٭ گر پشت کردى از من، رو کن به هر که خواهى ............... (ضيائى سبزوارى)
قُربِ سلطان آتش است از وى بترس
نظير:
    اى پسر گر ملازم شاهى نتوان بود غافل و ساهى (اوحدى)
     ـ خدمت پادشاهان اميد نان دارد و بيم جان (سعدى)
قربون خدا يا خَلقش، آدم دراز کو عقلش؟ (عا).
رک: قامت بلند نشان حماقت است
قرشمال٭ که لوطى مى‌شود اوّل به خالوى٭ ٭ خودش مى‌زند
شخص پست و فرومايه وقتى به مقام و منصب برسد حق و حرمت دوستان و خويشان را نيز نگه ندارد
      ٭ قِرِشْمال: کولى
٭ ٭خالو: دائى
قرض بى‌وجه چو افتاد بالا مى‌باشد (سعيد اشرف)
قرض حيض مردان است
رک: قرض عمر آدم را کوتاه مى‌کند
قرض خانه را خدا مى‌دهد
  قرض خدا و قرض خلايق به گردنم آيا اداى قرض کنم يا اداى فرض (عبيد زاکانى)
قرض، دو خانه را آبادان نگه مى‌دارد (از جامع‌التمثيل)
قرض، شوى مردان است
رک: قرض عمر آدم را کوتاه مى‌کند
قرض عروسى را خدا مى‌دهد
نظير: قرض کن زن کن، قرض مى‌رود زن مى‌ماند
قرض عمر آدم را کوتاه مى‌کند
نظير:
مرده از جوع بِهْ که زنده به قرض (مکتبى)
    ـ خانهٔ قرضدار هر جا هست ملک‌الموت را نظرگاه است (مکتبى)
ـ قرض، شوى مردان است
ـ قرض، حيض مرد است
قرض کن، زن کن، قرضت ادا، زنت به‌جا
رک: قرض کن، زن کن، قرض مى‌رود، زن مى‌ماند
قرض کن زن کن، قرض مى‌رود زن مى‌ماند
نظير:
    قرض عروسى را خدا مى‌دهد
    ـ قرض کن، زن کن، قرضت ادا، زنت به‌جا
قرض که رسيد به صد تومان هر شب بِخور قيمه پلو! (عا).
قرض مقراض محبّت است
قرض ندارى برو به پشت بخواب!
قرمساق قرمساق گوش پر مى‌شود!
قزوينى هفت دبّه را حلال مى‌داند
رک: از دبّه کسى ضرر نديده
قَسَمَت را باور کنم يا دُم خروس را؟
مردى خروسى دزديده و براى آنکه کسى متوجه سرقت او نشود حيوان را در جيب خود پنهان کرد صاحب خانه متوجه شد و يقهٔ او را گرفت، دزد به کلى منکر قضيه شد و سوگند خورد که من خروس ندزديده‌ام. صاحب خروس اشاره به جيب دزد کرد و دُم خروس را که از جيبش درآمده بود به وى نشان داد و گفت: قَسَمَتْ را باور کنم يا دُم خروس را
نظير:
قَسَمَت را باور کنم يا عرعر خر را؟
ـ قسم مخور که باوره، لنگ خروس برابره
قَسَمَتْ را باور کنم يا عرعر خر را؟
رک: قَسَمت را باور کنم يا دُم خروس را
قسمت کس کس نخورد
رک: هر کس روزى خودش را مى‌خورد
قسمت هيچ کس را هيچ کس نتواند خورد
رک: هر کس روزى خودش را مى‌خورد
قسمت کننده يا مغبون است يا ملعون! (عا).
قسم مخور که باور است لنگ خروس برابر است
نظير:
قَسَمت را باور کنم يا دُم خروس را
ـ قَسَمت را باور کنم يا عرعر خر را؟
قسم مخور که باوره، لنگ خروس برابره!
صورت ديگرى است از مَثَل پيشين به زبان عاميانه


همچنین مشاهده کنید