دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

هم (۲)


هم طبّال يزيد است و هم علمدار حسين!
رک: شريک دزد و رفيق قافله است
هم فال است هم تماشا
نظير:
هم زيارت است هم تجارت
ـ به يک تير دو نشان است
ـ هم خنده و سور و سرور، هم زيارت اهل قبور
    ـ چه خوش بوَد که برآيد به يک کرشمه دو کار زيارت شه عبدالعظيم و ديدن يار
همکار همکار را نمى‌تواند ببيند (بيکار هيچ‌کدام را)!
نظير: 
حمّامى حمّامى را نمى‌تواند ببيند
ـ هم پيشه هم پيشه را دشمن دارد
ـ بوَد هم پيشه با هم پيشه دشمن
ـ گدا گدا را نمى‌تواند ببيند حمّامى حمّامى را
    ـ به نزد خداى جهان روشن است که همکار همکار را دشمن است
هم مزد مى‌گيرد هم از انبان سهم مى‌برد
رک: اسب ترکمنى است، هم از توبره مى‌خورَد هم از آخور
هم مى‌ترسم هم مى‌ترسانم!
شيرى در جنگل مى‌غرّيد و دُم مى‌جنبانيد در آن حال بادى از او صادر شد. حيوان ديگرى به او گفت: غرّشت چه بود و بادى که از تو صادر گشت کدام؟ شير گفت: هم مى‌ترسم هم مى‌ترسانم!
نظير: دُم مى‌جنباند و تيز مى‌دهد
همنشين از مردم دانا گزين
نظير:
همنشين و همره دانا گزين
ـ دوستى با مردم دانا نکوست (نظامى)
ـ دمى پيش دانا بِهْ از عالمى است
ـ همنشينم بِهْ بوَد تا من از او بهتر شوم
همنشين بد چون کورهٔ آهنگران است، اگر جامه نسوزد دود آن در تو نشيند
رک: با بدان سر مکن که بد گردى
  همنشين تو از تو بِهْ بايد تا تو را عقل و دين بيفزايد
نظير:
همنشينم بِهْ بوَد تا من از و بهتر شوم
    ـ هر که با ناراستان همسنگ شد در کمى افتاد و عقلش دنگ شد (مولوى)
    نيزرک: با بدان سر مکن که بد گردى
همنشين لاشخور خوراکش گوشت مُردار است
رک: با بدان سر مکن که بد گردى
همنشينم بِهْ بوَد تا من از او بهتر شوم
    نظير: همنشين تو از تو بِهْ بايد تا تو را عقل و دين بيفزايد
همنشين و همره دانا گزين (از جامع‌التمثيل)
رک: همنشين از مردم دانا گزين
هم نماز شبگير مى‌کند، هم آب توى شير مى‌کند
صورت ديگرى است از: 'شب نمازِ شبگير مى‌کند، روز آب تو شير مى‌کند' . رجوع به همين مَثَل شود.
همه ابرى باران ندارد
  همه از دست غير مى‌نالند سعدى از دست خويشتن فرياد (سعدى)
رک: هر بلائى که به هر کس برسد از خويش است
همه بندهٔ يک خدائيم
    نظير: بنى‌آدم اعضاء يک پيکرند که در آفرينش ز يک گوهرند (سعدى)
همه بودند فقط حمزه نبود، کچلِ پرغمزه نبود! (عا).
همه به ميخ مى‌زنند فلانى به جا ميخ! (عا).
همهٔ پليدى‌ها را با آب شويند و پليدى آب از هيچ چيز شسته نشود (از مجموعهٔ امثال طبع هند)
    رک: هر چه بگندد نمکش مى‌زنند واى به وقتى‌که بگندد نمک
همه ترسند از اغيار و من از يار مى‌ترسم (فيضى دکنى)
رک: هر بلائى که به هر کس برسد از خويش است
همه ترسند از بيگانه من از خويش مى‌ترسم٭
رک: هر بلائى که به هر کس برسد از خويش است
٭ ز شيطان بيشتر از نفس کافر کيش مى‌ترسم ..................................
همه ترقّيدند ما واترقّيديم! (عا).
    نظير: هر کسى در جهان ترقى کرد منِ بيچاره واترقّيده‌ام!
همه جا دوش به دوش است مکافات عمل٭
رک: از مکافات عمل غافل مشو
٭ .............................. هيچ يک را قدمى بر دگرى پيشى نيست (پورياى ولى)
همه جاش سُست و مُست است، فقط نون دونيش٭ درست است! (عا).
    رک: وقت خوردن قُلچماقم يا على موسى‌الرضا وقت کار کردن چلاقم يا على موسى‌الرضا
      ٭ نون دونيش: نان دانى‌اش. گاهى به‌جاى 'نون دونيش' مى‌گويند 'لقمه دونيش'
همه جستند، لاک‌پشت هم جست!
نظير: همه دويدند، گيوه گشاد هم دويد!
همه چيز از باريکى پاره مى‌شود، ظلم از کلفتى
رک: ظالم پاى ديوار خود را مى‌کَنَد
همه چيز از همه‌کس در همه جا نتوان خواست٭(عماد فقيه)
٭ شرط آداب و تمنّاى وصال از من پرس ............................ (عماد فقيه)
همه چيز را همگان مى‌دانند و همگان هنوز از مادر نزاده‌اند (منسوب به بزرگمهر، نقل از قابوس‌نامه)
نظير:
يک همه دان در دو جهان کس نديد (عطّار)
ـ همه دان جز خداى نيست (مقامات حميدى)
ـ هيچ‌کس از شکم مادرش ذوالفنون به دنيا نيامده است
همهٔ خران را به يک چوب نبايد راند
نظير:
گاو و خر را به يک چوب نبايد راند
    ـ نه هر خر را به چوبى راند بايد نه هر کس را به نامى خواند بايد (اسعد گرگانى)
همه دان جز خداى نيست (مقامات حميدى)
رک: همه چيز را همگان دانند و همگان هنوز از مادر نزاده‌اند
همه دانند که کس زيره به کرمان نَبَرد ٭
رک: زيره به کرمان مى‌بَرَد چغندر به هرات!
٭ جان چه ارزد که برم تحفه به جانان هيهات ............................ (خواجو)
همه دردى رسد آخر به درمان٭
رک: از پيِ هر گريه آخر خنده‌اى است
٭ غم و حرمان نصيب جان ما بى به روز ما فراغت کيميائى
........................... دل ما بى که دردش بى‌دوا بى (باباطاهر)
همهٔ دعواها سرِ لحاف مُلاّ نصرالدّين بود!
همهٔ دل‌ها دل است دل ما خشت و گِل؟٭
      ٭ يا همهٔ دل‌ها دل است دل ما کُپّهٔ گِل؟
همه دنگ دَنگ و همه يک رنگ
نظير: همسانى و يکسانى
همه دويدند، گيوه گشاد هم دويد!
نظير: همه جستند، لاک‌پشت هم جست
همه ديده مى‌خندند و کور ناديده مى‌خندد
همه را برق مى‌گيرد ما را چراغ‌برق! (عا).٭
رک: همه را مار مى‌زند ما را خر چُسونه!
      ٭ از امثال تازه است
همه را برق مى‌گيرد، ما را چراغ نفتى! (عا).
رک: همه را مار مى‌زند ما را خرچُسونه!
همه را مار مى‌زند ما را خرچُسونه! (عا).
نظير:
همه را برق مى‌گيرد ما را چراغ‌نفتى!
ـ همه را برق مى‌گيرد ما را چراغ برق!
همه رفتند ما هم مى‌رويم٭
نظير:
همه رفتنى هستيم
ـ جمله چون بادى ز عالم مى‌رويم (عطّار)
    ـ ديگران رفتند و ما هم مى‌رويم اين جهان محنت سرائى بيش نيست (شيخ احمد جام)
      ٭ مقتبس از مصراع دوم اين بيت اسدى طوسى:
از ايشان نمانده است جز نام چيز برفتند و ما رفت خواهيم نيز
همه رفتنى هستيم
رک: همه رفتند ما هم مى‌رويم
همه رنگش را ديده بوديم اين رنگش را نديده بوديم!
همه سرنوشتم بود، اين يکى هم پانوشتم بود (عا).
همه سر و ته يک کرباسيم
نظير: همه از يک قماشيم


همچنین مشاهده کنید