دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

سحرگه بر در راحت سرایی


سحرگه بر در راحت سرایی    گذر کردم شنیدم مرحبایی
درون رفتم، ندیمی چند دیدم    همه سر مست عشق دلربایی
همه از بیخودی خوش وقت بودند    همه ز آشفتگی در هوی و هایی
ز رنگ نیستی شان رنگ و بویی    ز برگ بی‌نوایی‌شان نوایی
ز سدره برتر ایشان را مقامی    ورای عرش و کرسی متکایی
نشسته بر سر خوان فتوت    بهر دو کون در داده صلایی
نظر کردم، ندیدم ملک ایشان    درین عالم، بجز تن، رشته‌تایی
ز حیرت در همه گم گشته از خود    ولی در عشق هر یک رهنمایی
مرا گفتند: حالی چیست؟ گفتم:    چه پرسی حال مسکین گدایی؟


همچنین مشاهده کنید