یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

غ (۲)


غریبی گرت ماست پیش آورد دو پیمانه آب است و یک چمچمه دوغ (سعدی)
رک: لاف در غربت، آواز در بازار مسگرها
غسل می‌کنم غسل پشه، میخاد بشه میخاد نشه! ٭ (عا).
به شوخی و تمسخر در مورد کسانی گویند که در تطهیر بدن و اجراء آداب غسل به‌طور سطحی و به‌اصطلاح 'گربه شو' عمل می‌کنند
٭ میخام برم تو آب شنا کنم بسکه هوا چو آتشه ........................ (روحانی)
غصّه آدم را آب می‌کند
نظیر: ز غم می‌شود جان خرّم دژم (فردوسی)
غصهٔ دیوانه را انسان عاقل می‌خورد٭
    نظیر: عاقل مباش تا غم دیوانگان خوری دیوانه باش تا غم تو عاقلان خورند
٭ ........................... برگ گل با آن لطافت آب از گِل می‌خورد (...؟)
غصّه نخور که پیر میشی، صیغهٔ آقا میر میشی
رک: غصّه نخور که پیر میشی، مثل خانم مدیر میشی
غصّه نخور که پیر میشی، مثل خانم مدیر میشی
نظیر:
غصّه نخور که پیر میشی، صیغهٔ آقا میر میشی
ـ غصّه نخور که غم میاد، سوراخ روزیت هم میاد
غصّه نخور که غم میاد، سوراخ روزیت هم میاد (عا).
رک: غصّه نخور که پیر میشی، مثل خانم مدیر میشی
غضب از شعله‌های شیطانی است٭
نظیر:
چون خشم زَنَد شعله بسوزد تر و خشک
ـ خشم و شهوت مرد را احول کند (مولوی)
ـ غضب اولش دیوانگی و آخرش پشیمانی است
ـ وقت خشم و وقت شهوت مرد کو؟ (مولوی)
ـ غضب مرد محک اوست ـ یک حلم کن و هزار افسوس مخور
٭ .............................. عاقبت موجب پشیمانی است (...؟)
غضب اولش دیوانگی است و آخرش پشیمانی
رک: غضب از شعله‌های شیطانی است
غضب مرد محک اوست
رک: غضب از شنعله‌های شیطانی است
غلام به مال خواجه می‌نازد، خواجه به هر دو (از شاهد صادق)
غلام خوب خواجه به دِه رسان است٭
٭ یعنی: او را ثروتمند خواهد کرد
غلام عاقل بهتر از شیخِ٭ جاهل است
نظیر: طفل عاقل ز پیر جاهل بِهْ (مکتبی)
      ٭ مقصود از کلمهٔ 'شیخ' در این مثل خواجه بزرگ قبیله و رهبر است
غلام می‌خرم که مرا 'صاحب' گوید
غلام همّت آنم که دل به کس ننهاد (از جامع‌التمثیل)
نظیر:
نباید بستن اندر چیز و کس دل (ویس و رامین)
ـ هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار (سعدی)
غلامی را گفتند که فلان کار بکن گفت دندانم درد می‌کند! (از جامع‌التمثیل)
نظیر: به عروس گفتند: برقص گفت: اتاق کج است!
غلامی که بابات خریده بود سیاه بود! (عا).
صورت دیگری است از: 'غلامی که بابات داشت سیاه بود!'
رک: کم بخور، نوکر بگیر!
غلامی که بابات داشت سیاه بود! (عا).
رک: کم بخور نوکر بگیر!
غلط مشهور بِهْ از صحیح مهجور
غلیان بکشیم یا خجالت؟
رک: قلیان بکشیم یا خجالت
غلیان تو و کمان رستم این هر دو نمی‌توان کشیدن!
به مزاح غلیان تند یا بدی است
غم آن دارد که درمان نپذیرد چه خوری؟٭
نظیر: این نه دردی است که درمان بپذیرد ز حکیم (خواجو کرمانی)
٭ جام می خور که دوای غم بی‌درمان است ........................... (...؟)
غم برو شادی بیا، محنت برو روزی بیا!
عبارتی است که عوام در شب چهارشنبه سوری برای طلب نیکبختی و سلامت در هنگام پریدن از روی آتش، یا به نیّت شگون در وقت ریختن ناخنِ چیده در پای درخت یا پاشنهٔ درِ حیاط بر زبان جاری می‌سازند٭
      ٭ عوام معتقد هستند که ناخن چیده را نباید زیر دست و پا ریخت غم و بیماری ایجاد می‌کند باید آن را پای درخت یا بوتهٔ گل یا زیر پاشنهٔ در حیاط ریخت تا هنگام ظهور خر دجّال تبدیل به بوته‌های بزرگ و درختان انبوه بشود و راه را بر صاحب آن سد کند و نگذارد که به دنبال دجّال بدود (رک: عقاید و رسوم مردم خراسان، تألیف نگارنده، بخش احکام متفرقه، ذیل: ناخن)
غم پیری به هندستان نباشد
غم چند خوری به‌کار ناآمده پیش (از جامع‌التمثیل)
رک: غم فردا نشاید خورد امروز
غمخوار خویش باش غم روزگار چیست٭
رک: غم خود خور که غمخواری نداری
٭ پیوند عمر بسته به موئی است هوش دار ................................ (حافظ)
غم خود خور که تو لاغر نشوی! (کمال خجندی)
رک: غم خود خور که غمخواری نداری
غم خود خور که غمخواری نداری (از جامع‌التمثیل)
نظیر:
غم خود خور که تو لاغر نشوی (کمال خجندی)
ـ غمخوار خویش باش غم روزگار چیست (حافظ)
ـ هر زن جلبی را غم خود باید خورد (خیّام)
غم دست بریده دست بریده داند
نظیر:غم مرگ برادر را برادر مرده می‌داند
غم روزی چه خوری روزِ نو و روزیِ نو٭
٭ هر چه داری شبِ نوروز به می‌ساز گرو ...................... (صالح طوسی)
غم زده هر جا رود غمی بوَد او را
غم عشق آمد و غم‌های دگر پاک ببرد٭
٭ ..............................   سوزنی باید کز پای برآرد خاری (سعدی)
غم غم را کشد و ریگ نم را
نظیر: غم غم می‌آورد و دَم دَم
غم غم می‌آورد و دَم دَم
نظیر: غم غم را کشد و ریگ نم را
غم فردا نشاید خوردن امروز (سعدی)
نظیر:
غم چند خوری به‌کار ناآمده پیش؟
    ـ از آن روزی که از تو شد چه نالی و ز آن روزی که نامد چون سگالی؟ (ویس و رامین) 
ـ چو فردا شود فکر فردا کنیم (نظامی)
  غم فرزند و نان جامه و قوت باز دارد ز سیر در ملکوت (سعدی)
نظیر: آنقدر دارم غم توشه که عاشقی توش فراموشه (عا).
غم کم شود به گفتن و شادی زیاد
غم گروهی شادی قومی دگر است
رک: زیان کسان سود دیگر کس است
غم مخور ای دوست که این جهان بنمانَد (سعید طائی)
نظیر: پسِ زانو منشین و غم بیهوده مخور (حافظ)
غم مخور شاد بزی ز آنکه جهان در گذر است٭
٭ از بد و نیک جهان هر چه تو را پیش آید .......................... (ابن یمین)
غم مخور که دنیا کلکه، قر بده که چرخ و فلکه! (عا).
غم دنیا را نباید خورد باید خندید و شادی کرد و شاد زیست
غم مرگ برادر را برادر مرده می‌داند٭
نظیر:
غم دست‌بریده دست‌بریده داند
     ـ تو را بر درد من رحمت نیاید رفیق من یکی همدرد باید (سعدی)
    ـ بر من این درد کوه فولاد است چون تو ز آن فارغی تو را باد است (عطّار)
٭ بلی قدر چمن را بلبل افسرده می‌داند ....................... (ناجی قمی)
غم نداری بُز بخر!
رک: آدم بیکار جوال‌دوز به فلان خود می‌زند
غم نداری زن بگیر!
نظیر:
آنکه زن دارد غلام و برده است
ـ زن گرفتیم مونس دلمان باشد بلای جانمان شد!
    ـ کی گفته بود که زن کنی حسن جان خود تو اسیر غم کنی حسن جان؟ (عا).
نیزرک: ای خوشا آن کس که زن ناکرده است
غم تو غم کهنه را از یاد می‌برد
غم‌های ما قابل تحمل بودی اگر شادی همسایه نبودی
غم‌ هرکس در دل خودش است
نظیر: درد هر کس در دل خودش است
غنیمت است در این روزگار خندیدن٭
٭ دهان صبح پر از خنده دیدم و گفتم  ......................... (شفائی)
غنیمت دان دمی تا یک دَمَت هست (از جامع‌التمثیل)
نظیر:
دم غنیمت است
ـ دم غنیمت دان که عالم یک دم است (صفی علیشاه)
ـ یک نفس دم را غنیمت دان که این هم بگذرد (شهرت)
    ـ این یک دم نقد را غنیمت می‌دان از رفته میندیش و ز آینده مپرس (خیّام)
ـ آن روز که بگذشت کجا آید باز؟
ـ وقت غنیمت دان آنقدر که بتوانی (حافظ)
ـ دی رفت و باز نیاید، فردا و اعتماد نشاید، حال را غنیمت دان که دیر نپاید (خواجه عبدالله انصاری)
ـ فرصت غنیمت است نباید ز دست داد (سعدی)
ـ ساقیا امروز می‌نوشتیم فردا را که دید؟
ـ خدا کی می‌دهد عمر دوباره؟
غنی هر چه کریم باشد سفره بر سرِ راه نمی‌گسترد
غوغا بوَد دو پادشه اندر ولایتی٭
رک: دو پادشاه در اقلیمی نگنجد
٭ فرمان عقل و عشق به یک جای نشنوند ............................ (سعدی)
و نیز:
آنجا که عشق خیمه زند جای عقل نیست ............................. (سعدی)
غیبت آخوند عید شاگردان است
    نظیر: چشمهٔ خورشید چو پنهان شود شب پره بازیگر میدان شود
غیرت مردی نداری زن مخواه
رک: مردیت بیازمای و آنگه زن کن


همچنین مشاهده کنید