یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا
سبزهپری
در روزگاران پيشين در شهر اصفهان دخترى بهنام 'سبزهپري' زندگى مىکرد که از قشنگى بر روى زمين مانند نداشت، و او که دختر سلطان بود به هر خواستگارى جواب رد مىداد، و شب و روزش را به استراحت مىگذراند. |
عکس سبزهپرى را بر در و ديوار شهر آويخته بودند، و جائى نبود که مردم از او صحبت نکنند. تا آنکه دستهاى بازرگان به شهر اصفهان وارد شدند و پس از گشت و گذارى که در شهر داشتند، در برابر عکس سبزهپرى توقف کردند، و از زيبائى او دچار تعجب شدند. و چون جوانان شهر با آنان روبهرو گشتند و شوق آنها را مشاهده کردند، گفتند بيهوده وقت خود را تلف نکنيد که او دختر سلطان است، و هرچه خواستگار تاکنون داشته است رد کرده، و گفته مىشود اهل ازدواج نيست. بازرگانان گفتند ما قصد خواستگارى نداريم، تنها مىخواهيم بدانيم نقاش اين تصوير کيست تا به سراغش برويم و خواهش کنيم، چند نمونه از آن را براى ما نقاشى کند، تا به کشور چين ببريم! |
جوانان، دستهٔ بازرگانان را به هنرکدهٔ نقاش چيرهدست بردند، و از او خواستند براى بازرگانان چينى چند تصوير از دختر بکشد، و او هم با چيرهدستى از عهده برآمد، و بازرگانان عکسها را گرفتند و پس از چند روز با شترهاى پُربار راهى ديار چين شدند، در حالىکه هر شتر، عکسى در پيشانى داشت که تصوير سبزهپرى بود. |
قافله رفت و رفت و از کوه و دشت گذشت تا به ديار چين رسيد و بازرگانان شب را به عيش و نوش پرداختند، و گفتند، فردا کالاهاى خود را عرضه خواهيم کرد. |
فردا که بازرگانان بساط برپا داشتند، خبر به همهجا پيچيد که اجناس تازه از اصفهان رسيده است، و در اين ميان ملکحسن بازرگان از همه نوع جنس بساط کرد، و چندى نگذشت که از سوى ملکهٔ چين و زنان حرم کنيزانى چند آمدند و کالاى بسيار که مربوط به زنان بود خريدند و بردند، ولى پول آن را ندادند که سلطان چين پرداخت کند. عکس سبزهپرى هم جزو چيزهائى بود که کنيزان خريدند و بردند. |
دختر سلطان چين از عکس دختر سلطان اصفهان خيلى خوشش آمده بود، آن را به ملکه نشان داد، و زنان حرم همه از قشنگيِ سبزهپرى دچار تعجب شدند. |
روز بعد، ملکحسن بازرگان به دربار چين رفت تا طلب خود را مطالبه کند و سلطان چون آگاه شد زنانش خريد بسيار کردهاند، پانزده هزار درهم به ملکحسن داد، و او قصر را ترک گفت و پى کار خود رفت. |
فردا روز در بازار صداى پس رو، پيش رو شنيده شد، و چندى نگذشت که بازرگانان متوجه شدند شاهزاده هوشنگ قصد خريد دارد و نزديک به بازار است. |
شاهزاده هوشنگ به همراه بسيارى به بازار آمد و چون دکان به دکان رفت و عکس سبزهپرى را که در سردر مغازه و حجرهٔ ملکحسن زده شده بود ديد، پايش سست شد و پرسيد صاحب اين عکس کيست؟ ملکحسن گفت: 'سبزهپرى دختر سلطان اصفهان، که از اينجا بس دور است!' |
شاهزاده هوشنگ، تصوير سبزهپرى را به قيمتى گزاف از ملکحسن بازرگان خريد و از همانجا راهى قصر شد. |
در قصر کنيزان دور او را گرفتند، يکى گلاب پاشاند، يکى عود سوزاند، يکى مُشک آورد، نوازندگان زدند و رقاصان رقصيدند و ساقيان کمر باريک جامهاى طلائى را که پُر از باده بود، به گردش درآوردند، اما شاهزاده هوشنگ لب از لب باز نکرد، و چهرهٔ گرفتهاى داشت. |
شاهزاده هوشنگ بىآنکه با کسى گفتوگو کند، دستور داد مجلس بزم را تعطيل کنند، و پيِ کارهاى خود بروند، و خود به گوشهاى نشست و زانوى غم به بغل گرفت. |
روزى بيش نگذشت که به سلطان خبر دادند چه نشستهاى که فرزندت از همگان پنهان شده، و گوشهٔ دنجى در قصر، زانوى غم به بغل گرفته است. |
سلطان، تندى به همراه گروهى از درباريان به نزد هوشنگ آمد و از وضعى که ديد دچار ترس شد و پرسيد اى فرزند تو را چه پيش آمده که من از آن باخبر نيستم؟ هوشنگ گفت که دلباختهٔ سبزهپرى شده، و او کسى بهجز دختر سلطان اصفهان نيست. و عکس دختر را به پدر نشان داد. سلطان به سليقهٔ فرزندش آفرين گفت و بر آن شد نامهاى به سلطان اصفهان بنويسد و سبزهپرى را از او خواستگارى کند. |
سلطان چين نامه را که نوشت گفت بهترين قاصد، ملکحسن بازرگان است، پس نامه را مُهر کرد و آن را بهدست او داد و بازرگان صاحبنام راهيِ اصفهان شد. |
ملکحسن به شهر اصفهان که رسيد به سلطان خبر دادند از سوى سلطان چين، قاصد بازرگانى وقت ملاقات خواسته است، و سلطان هم موافقت خود را اعلام کرد. ملکحسن به نزد سلطان اصفهان آمد و نامه را به دست او داد. سلطان از چند و چون نامه چون آگاه شد، گفت به خواجه حسن خدمت کنند، و پاسخ نامه را به زمانى وابگذاشت که از نظر سبزهپرى باخبر شود. |
سبزهپرى از نامهاى که سلطان چين نوشته بود، و از نام دلباختهٔ خود، که هوشنگ بود، آگاهى يافت و چون به پيش پدرش خوانده شد، گفت: 'اى پدر براى من خواستگارِ گدا و شاه فرق نمىکند، و شورِ همسر گزينى در من نيست، اما اگر مىخواهى حرف تو را قبول کنم، از عاشق بىقرار من خواسته شود اين مرواريدِ ناصاف را سوراخ کند، و از آن نخى بگذراند. چون از پس اين مرتبه برآمد، او را به همسرى قبول خواهم کرد.' |
خواجه حسن، مرواريد را به همراه نامهاى گرفت و راهيِ ديار چين شد، و همين که به آنجا رسيد، و به قصر رفت هر آنچه ديده بود و شنيده بود و با خود آورده بود، به سلطان چين عرضه کرد. |
شاهزاده هوشنگ هرچه با مرواريد ور رفت و تلاش کرد، که خواستهٔ دختر را برآورده کند، نشد و دست آخر خواجه حسن به همراه مرواريد به شهر اصفهان بازگشت و به دربار بُرد. سبزهپرى حال و حکايت را که شنيد، مرواريدى را به حاضران نشان داد و گفت: 'ببينيد، من آن را هم سوراخ کردهام، و هم نخى از آن عبور دادهام.' و دوباره شرط خود را تکرار کرد. |
بار ديگر، خواجه حسن مرواريد را به کشور چين بازگرداند و گفتهٔ سبزهپرى را براى شاهزاده هوشنگ بازگفت. اينبار شاهزاده هوشنگ و بسيارى از درباريان به گفتوگو نشستند و راه چاره جستند، تا آنکه پيرزنى از حال و حکايت عاشقى هوشنگ خبردار شد. به قصر او رفت و گفت 'اين مرواريد بهدست عفريتِ هفت دندان که در پشت ديوار چين خانه دارد، سوراخ خواهد شد.' |
گفتهٔ پيرزن ترس در دل درباريان انداخت، ولى شاهزاده هوشنگ که خود عاشق بود، و دل در گروِ سبزهپرى داشت، گفت: 'به قيمت از دست دادن جانم هم که شده، به جايگاه عفريت جادو خواهم رفت.' و افزود: 'در راه عشق، هرچه پيش آمد، خوش آمد!' |
همچنین مشاهده کنید
- خانهای با چهار در
- شاهزادهٔ حلوافروش
- موش گرسنه
- تاجری که اقبالش برگشت و دوباره به او رو کرد (۱)
- پیر خارکش و نخود مشکلگشا
- مرغ سعادت (۲)
- غلام
- صد سکهٔ طلا
- دختر پادشاه و پسر درویش(۲)
- شاه و وزیر (۲)
- گاو شیرده
- خروس و مورچه
- خانهٔ پیرزن
- ماهپشانی (۳)
- شال ترس مامد (محمد که از شغال میترسد)
- پسرِ باکلّه
- قصاص
- ماجرای زندگی شاهزاده محمد (۳)
- مهاجرت (۲)
- شازده اسماعیل (۲)
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
امیرعبداللهیان حسین امیرعبداللهیان وزیر خارجه دولت سیستان و بلوچستان جنگ انتخابات مجلس شورای اسلامی حجاب دولت سیزدهم مجلس حسن روحانی
سیل یسنا تهران هواشناسی شهرداری تهران بارندگی سازمان هواشناسی باران فضای مجازی آتش سوزی هلال احمر آموزش و پرورش
هوش مصنوعی خودرو بانک مرکزی قیمت خودرو قیمت دلار مسکن قیمت طلا تورم دلار بازار خودرو حقوق بازنشستگان ایران خودرو
تلویزیون جهان صدا و سیما مهران غفوریان موسیقی صداوسیما سریال سینمای ایران سازمان صدا و سیما
رژیم صهیونیستی فلسطین اسرائیل جنگ غزه روسیه آمریکا ترکیه انگلیس اوکراین نوار غزه ایالات متحده آمریکا یمن
فوتبال پرسپولیس رئال مادرید استقلال سپاهان لیگ برتر باشگاه استقلال بازی باشگاه پرسپولیس علی خطیر جواد نکونام بایرن مونیخ
آیفون اینستاگرام دیابت اپل ناسا عکاسی تبلیغات موبایل گوگل
کبد چرب فشار خون