پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

گفت کسی خواجه سنایی بمرد


گفت کسی خواجه سنایی بمرد    مرگ چنین خواجه نه کاریست خرد
قالب خاکی به زمین بازداد    روح طبیعی به فلک واسپرد
ماه وجودش ز غباری برست    آب حیاتش به درآمد ز درد
پرتو خورشید جدا شد ز تن    هر چه ز خورشید جدا شد فسرد
صافی انگور به میخانه رفت    چونک اجل خوشه تن را فشرد
شد همگی جان مثل آفتاب    جان شده را مرده نباید شمرد
مغز تو نغزست مگر پوست مرد    مغز نمیرد مگرش دوست برد
پوست بهل دست در آن مغز زن    یا بشنو قصه آن ترک و کرد
کرد پی دزدی انبان ترک    خرقه بپوشید و سر و مو سترد


همچنین مشاهده کنید