دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

در مدح امیر یوسف بن ناصرالدین


کاشکی کردمی از عشق حذر    یا کنون دارمی از دوست خبر
ای دریغا که من از دست شدم    نوز ناخورده تمام از دل بر
چون توان بود برین درد صبور    چون توان برد چنین روز به سر
عشق با من سفری گشت و بماند    مونس من به حضر خسته جگر
دور بودن زچنان روی، غمیست    هر چه دشوارتر و هر چه بتر
پیک غزنین نرسیده‌ست که من    خبری یابم از دوست مگر
سفر از دوست جدا کرد مرا    گم شود از دو جهان نام سفر
من شفاعت کنم امسال ز میر    تا مرا دست بدارد به حضر
میر یوسف پسر ناصر دین    لشکر آرای شه شیرشکر
چون شه ایران والا به نسب    با شه ایران همتا به گهر
آنکه بر درگه سلطان جهان    جای او پیشتر از جای پسر
همه نازیدن میر از ملک است    زین ستوده‌ست بر اهل هنر
همچنان درخور از روی قیاس    کان ملک شمسست این میر قمر
ملک او را به سزا دارد از آنک    یادگارست ملک را ز پدر
لاجرم میر گرفته‌ست مدام    خدمت او چو نماز اندر بر
روز و شب پیش همه خلق زبان    به ثنا گفتن او دارد تر
همه از دولت او جوید نام    همه در خدمت او دارد سر
تا ثنای ملک شرق بود    به ثنای دگران رنج مبر
این هم از خدمت باشد که ز من    بخرد مدح شه شرق به زر
دوستان را دل از اینگونه بود    دوستاران را زین نیست گذر
شاد باد آن هنری میر که هست    پادشاهی و شهی را درخور
آن نکو سیرت و نیکو مذهب    آن نکو منظر و نیکو مخبر
آنکه اندر سپه شاه کسی    پیش او نام نگیرد ز هنر
چون عطا بخشد اقرار کنی    که جهان را بر او نیست خطر
چون به جنگ آید گویی که مگر    نرسیده‌ست بدو نام حذر
از حریصی که به جنگست مثل    جنگ را بندد هر روز کمر
دشمنان را چو کمان خواهد میر    هیچ امید نماند به سپر
همه کتب عرب و کتب عجم    بر تو برخواند چون آب ز بر
سخنانش همه یکسر نکتست    چون سخن گوید تو نکته شمر
تا همی سرخ بود آذرگون    تا همی سبز بود سیسنبر
تا بود لعلی نعت گل نار    چون کبودی صفت نیلوفر
شادمان باد و به کام دل خویش    آن پسندیده خوی خوب سیر
نیکوانی چو نگار اندر پیش    دلبرانی چو بهار اندر بر
همچو این عید به شادی و خوشی    بگذاراد و هزاران دگر


همچنین مشاهده کنید