یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

گردش چرخ گردون


عرض بشه به حضور شما يه پادشاهى بود که يک دختر داشت و يک غلامي. دختر به غلام که درويش و دنيا ديده بود علاقهٔ بسيارى داشت. تا اينکه يک روزى پادشاهى ديگه اومد و دختره را واسه پسرش درست کرد. بعد اين غلامم همراه اين دختر کردن، بخشيدن به دختر. مدتى گذشت اينا از شهر جهازى بار کردن رفتن براى پسر پادشاه که حالا شوهر دختر بود. اونجا که رسيدن، اين غلام گفت که: 'اى دختر پادشاه، يک چيزى از تو مى‌خواهم.' دختر گفت: 'چى مى‌خواهي؟' غلام گفت: 'چرخى مى‌گرده، يک ميخى مى‌خوام بکوبم که اين چرخ تا قيام قيامت بمونه و نگرده.'
مدت‌ها گذشت و جنگ شد، مابين اون پادشاه با پاشاده کشور ديگه. دختر غلامِ بخشيد، غلام يه سرمايه‌اى گرفت و رفت تجارت کرد.
غلام رفت و تجارت کرد و مدتى گذشت. يک روز غلام ديد همون دختر پادشاه به شکل گدا دراومده. دختر اومد در مغازه دست دراز کرد که پول بگيره. غلام دخترِ شناخت، اما دختر غلامِ نشناخت. غلام گفت که : 'اى زن کجائى هستي، کجا مى‌ري؟' دختر گفت: 'مملکت ما جنگ شد و من پا شدم فرار کردم اومدم رو به گدائي.' غلام خودشُ معرفى کرد و دخترُ برد خونش و پذيرائى کرد و پهلوى خودش نيگر (نگه) داشت. يک روزى غلام آهى کشيد و رو کرد به دختر و گفت: 'اون چيزى که من مى‌خواستم انجام بدهم نشد. مى‌خواستم که ميخى بکوبم درون اين چرخ گردون تا روى يک پا بماند و ديگر نچرخد و تقدير انسان عوض نشود.'
- گردش چرخ‌گردون
- افسانه‌هاى ايرانى به روايت امروز و ديروز ـ ص ۲۰۳
- به اهتمام: دکتر شين تاکه ها را، سيداحمد وکيليان
- نشر ثالث، چاپ اول ۱۳۸۱
- به نقل از: فرهنگ افسانه‌هاى مردم ايران ـ جلد دوازدهم ـ على‌اشرف درويشيان ـ رضا خندان (مهابادي)، نشر کتاب و فرهنگ، چاپ اول ۱۳۸۲


همچنین مشاهده کنید