دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

چو عشق را تو ندانی بپرس از شب‌ها


چو عشق را تو ندانی بپرس از شب‌ها    بپرس از رخ زرد و ز خشکی لب‌ها
چنان که آب حکایت کند ز اختر و ماه    ز عقل و روح حکایت کنند قالب‌ها
هزار گونه ادب جان ز عشق آموزد    که آن ادب نتوان یافتن ز مکتب‌ها
میان صد کس عاشق چنان بدید بود    که بر فلک مه تابان میان کوکب‌ها
خرد نداند و حیران شود ز مذهب عشق    اگر چه واقف باشد ز جمله مذهب‌ها
خضردلی که ز آب حیات عشق چشید    کساد شد بر آن کس زلال مشرب‌ها
به باغ رنجه مشو در درون عاشق بین    دمشق و غوطه و گلزارها و نیرب‌ها
دمشق چه که بهشتی پر از فرشته و حور    عقول خیره در آن چهره‌ها و غبغب‌ها
نه از نبیذ لذیذش شکوفه‌ها و خمار    نه از حلاوت حلواش دمل و تب‌ها
ز شاه تا به گدا در کشاکش طمعند    به عشق بازرهد جان ز طمع و مطلب‌ها
چه فخر باشد مر عشق را ز مشتریان    چه پشت باشد مر شیر را ز ثعلب‌ها
فراز نخل جهان پخته‌ای نمی‌یابم    که کند شد همه دندانم از مذنب‌ها
به پر عشق بپر در هوا و بر گردون    چو آفتاب منزه ز جمله مرکب‌ها
نه وحشتی دل عشاق را چو مفردها    نه خوف قطع و جداییست چون مرکب‌ها
عنایتش بگزیدست از پی جان‌ها    مسببش بخریدست از مسبب‌ها
وکیل عشق درآمد به صدر قاضی کاب    که تا دلش برمد از قضا و از گب‌ها
زهی جهان و زهی نظم نادر و ترتیب    هزار شور درافکند در مرتب‌ها
گدای عشق شمر هر چه در جهان طربیست    که عشق چون زر کانست و آن مذهب‌ها
سلبت قلبی یا عشق خدعه و دها    کذبت حاشا لکن ملاحه و بها
ارید ذکرک یا عشق شاکرا لکن    و لهت فیک و شوشت فکرتی و نها
به صد هزار لغت گر مدیح عشق کنم    فزونترست جمالش ز جمله دب‌ها


همچنین مشاهده کنید