یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

ز بامداد دلم می‌پرد به سودایی


ز بامداد دلم می‌پرد به سودایی    چو وام دار مرا می‌کند تقاضایی
عجب به خواب چه دیده‌ست دوش این دل من    که هست در سرم امروز شور و صفرایی
ولی دلم چه کند چون موکلان قضا    همی‌رسند پیاپی به دل ز بالایی
پرست خانه دل از موکل عجمی    که نیست یک سر سوزن بهانه را جایی
بهانه نیست وگر هست کو زبان و دلی    گریز نیست وگر هست کو مرا پایی
جهان که آمد و ما همچو سیل از سر کوه    روان و رقص کنانیم تا به دریایی
اگر چه سیل بنالد ز راه ناهموار    قدم قدم بودش در سفر تماشایی
چگونه زار ننالم من از کسی که گرفت    به هر دو دست و دهان او مرا چو سرنایی
هوس نشسته که فردا چنین کنیم و چنان    خبر ندارد کو را نماند فردایی
غلام عشقم کو نقد وقت می‌جوید    نه وعده دارد و نه نسیه‌ای و نی رایی


همچنین مشاهده کنید