دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

رنجور شدن اوستاد به وهم


گشت استا سست از وهم و ز بیم    بر جهید و می‌کشانید او گلیم
خشمگین با زن که مهر اوست سست    من بدین حالم نپرسید و نجست
خود مرا آگه نکرد از رنگ من    قصد دارد تا رهد از ننگ من
او به حسن و جلوه‌ی خود مست گشت    بی‌خبر کز بام افتادم چو طشت
آمد و در را بتندی وا گشاد    کودکان اندر پی آن اوستاد
گفت زن خیرست چون زود آمدی    که مبادا ذات نیکت را بدی
گفت کوری رنگ و حال من ببین    از غمم بیگانگان اندر حنین
تو درون خانه از بغض و نفاق    می‌نبینی حال من در احتراق
گفت زن ای خواجه عیبی نیستت    وهم و ظن لاش بی معنیستت
گفتش ای غر تو هنوزی در لجاج    می‌نبینی این تغیر و ارتجاج
گر تو کور و کر شدی ما را چه جرم    ما درین رنجیم و در اندوه و گرم
گفت ای خواجه بیارم آینه    تا بدانی که ندارم من گنه
گفت رو مه تو رهی مه آینت    دایما در بغض و کینی و عنت
جامه‌ی خواب مرا زو گستران    تا بخسپم که سر من شد گران
زن توقف کرد مردش بانگ زد    کای عدو زوتر ترا این می‌سزد


همچنین مشاهده کنید