جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

نه حسرت وصالش از دل به در توان کرد


نه حسرت وصالش از دل به در توان کرد    نه صبر در فراقش زین بیشتر توان کرد
تا وقت باز گشتن چندی عزیز باشی    یک چند از آن سر کو عزم سفر توان کرد
گر بوسه‌ای توان زد یاقوت آن دو لب را    یک عمر ازین تمنا خون در جگر توان کرد
گر کام جان توان یافت از روی و موی دلبر    روزی به شب توان برد، شامی سحر توان کرد
گر بر مراد بلبل آن شاخ گل بخندد    دامان گلستان را از گریه‌تر توان کرد
گر دامن جوانان افتد به دست ما را    پیرانه سر به عالم خود را سمر توان کرد
هر جا که حسن معشوق سرگرم جلوه گردد    جز عاشقی مپندار کار دگر توان کرد
در هر کمین که آن ترک تیر از کمان گشاید    دل را هدف توان ساخت جان را سپر توان کرد
کارم به جان رسیده‌ست از ناصبوری دل    پنداشتم کز آن رو قطع نظر توان کرد
از من به کوی محبوب بی‌قدرتر کسی نیست    کی در غم محبت صبر آن قدر توان کرد
از کوی می فروشان جایی کجا توان رفت    کانجا غم جهان را خاکی به سر توان کرد
گر سر زند ز مشرق آن آفتاب خوبی    هر ذره را فروغی چندین قمر توان کرد


همچنین مشاهده کنید