جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

دل من رفت نتوان یافت بازش


دل من رفت نتوان یافت بازش    که دستی نیست بر زلف درازش
کی بود آنکه نشینم با تو    باده در دست و گل اندر آغوش
هست بازار تو در دلها گرم    حسن چندان که توانی بفروش
دل رفت و روزها شد کز وی خبر نیاید    ای دور مانده چو نی در زلف عنبر ینش
طاقت ندارد آن رخ از نازکی نفس را    ای بار تند مگذر بر برگ یاسمینش
ای جامه دار ازینسان چستش مبند یکتا    کز بخیه نقش گیرد اندام ناز ننینش
دل رفت و در زنخدانش آوا ز دادم او را    گفت اینکم معلق در نیمه راه چاهش


همچنین مشاهده کنید