چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

حکایت بت پرست نیازمند


مغی در به روی از جهان بسته بود    بتی را به خدمت میان بسته بود
پس از چند سال آن نکوهیده کیش    قضا حالتی صعبش آورد پیش
به پای بت اندر به امید خیر    بغلطید بیچاره بر خاک دیر
که درمانده‌ام دست گیر ای صنم    به جان آمدم رحم کن بر تنم
بزارید در خدمتش بارها    که هیچش به سامان نشد کارها
بتی چون برآرد مهمات کس    که نتواند از خود براندن مگس؟
برآشفت کای پای بند ضلال    به باطل پرستیدمت چند سال
مهمی که در پیش دارم برآر    وگرنه بخواهم ز پروردگار
هنوز از بت آلوده رویش به خاک    که کامش برآورد یزدان پاک
حقایق شناسی در این خیره شد    سر وقت صافی بر او تیره شد
که سرگشته‌ای دون یزدان پرست    هنوزش سر از خمر بتخانه مست
دل از کفر و دست از خیانت نشست    خدایش برآورد کامی که جست
فرو رفته خاطر در این مشکلش    که پیغامی آمد به گوش دلش
که پیش صنم پیر ناقص عقول    بسی گفت و قولش نیامد قبول
گر از درگه ما شود نیز رد    پس آنگه چه فرق از صنم تا صمد؟
دل اندر صمد باید ای دوست بست    که عاجزترند از صنم هر که هست
محال است اگر سر بر این در نهی    که باز آیدت دست حاجت تهی
خدایا مقصر به کار آمدیم    تهیدست و امیدوار آمدیم


همچنین مشاهده کنید