دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

آن کس که از او صبر محالست و سکونم


آن کس که از او صبر محالست و سکونم    بگذشت ده انگشت فروبرده به خونم
پرسید که چونی ز غم و درد جدایی    گفتم نه چنانم که توان گفت که چونم
زان گه که مرا روی تو محراب نظر شد    از دست زبان‌ها به تحمل چو ستونم
مشنو که همه عمر جفا برده‌ام از کس    جز بر سر کوی تو که دیوار زبونم
بیمست چو شرح غم عشق تو نویسم    کتش به قلم درفتد از سوز درونم
آنان که شمردند مرا عاقل و هشیار    کو تا بنویسند گواهی به جنونم
شمشیر برآور که مرادم سر سعدیست    ور سر ننهم در قدمت عاشق دونم


همچنین مشاهده کنید