یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

در عالم محبت دانی چه کار کردم


در عالم محبت دانی چه کار کردم    بعد از سپردن دل جان را نثار کردم
بر خاک عاشقانش آخر قدم نهادم    در خیل کشتگانش آخر گذار کردم
شخص از بلا گریزد تا خون او نریزد    من یک جهان بلا را خود اختیار کردم
اول قدم نهادم در کوی بی قراری    آن گه قرار الفت با زلف یار کردم
عشاق روز روشن گریند پیش معشوق    من هر چه گریه کردم شب‌های تار کردم
گفتم برای دل ها آخر بده قراری    گفت این بلا کشان را خود بی قرار کردم
روزی کمند زلفش در پیچ و تابم انداخت    کز بخت تیره او را نسبت به مار کردم
هرگز به خون مردم مایل نبود چشمش    این مست دل سیه را من هوشیار کردم
هر گه رقم نمودم اوصاف تار مویش    سرمایه‌ی قلم را مشک تتار کردم
هر چند روزگارم از دست او سیه بود    هر شکوه‌ای که کردم از روزگار کردم
در عین ناامیدی گفتم امید من داد    نومید عشق او را امیدوار کردم
صدبار بوسه دادم پای رقیبش امشب    یعنی برای آن گل تمکین خار کردم
از بس که جور دیدم زان ماه رو فروغی    آخر شکایتش را با شهریار کردم
شاه خجسته آیین فرخنده ناصرالدین    کز مدحتش ورق را گوهر نگار کردم


همچنین مشاهده کنید