جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

معانی و اشیاء (Meanings And Objects)


آنچه روانشناسى گشتالت انجام داد، اين بود که عليه جريان فکرى روز مبنى بر قبول محتواهاى حسى به‌عنوان داده‌هاى اصلى روانشناسى قيام کند. در واقع راهى براى بازگشت به لاک بود. ايده‌هائى که به‌نظر لاک قادر به داشتن ارتباط هستند، موضوع‌هائى بودند که در قالب لغاتى مانند 'سفيدي، حرکت، انسان، فيل و ارتش' قابل بيان بودند. حتى برکلى در بيان مفهوم محتواى روانى محدود نبود. اما به‌هرحال مکتب عينى‌گرائى انگليسى در نطفه، احساس‌گرائى را داشت. اساس اين نظريه چنين بود: از آنجا که تجزيه که روان را مى‌سازد، از حواس مشتق مى‌شود، پس روان بايد از احساس‌ها (احساس‌هاى مرتبط) (Attributes) تشکيل شده باشد. نظريهٔ ارتباطيون‌هاى بعد مانند هيوم، هارتلي، کندياک، سرتامسون براون، ريد و جيمز ميل همه اين ديدگاه را تقويت کرد که عناصر، اساسى روانى - حسى هستند. وونت اين نظريه را پذيرفت و فهرستى از عناصر و ترکيب‌هاى آنها را ارائه داد. وونت اطمينان قطعى راجع به صحت اين ديدگاه در مورد احساس داشت، اما دربارهٔ عواطف، ترديد مى‌کرد. هميشه شک داشت که عواطف، 'عناصر' يا 'خصوصيات' هستند. عاقبت در نظريهٔ سه‌بعدى خود دربارهٔ عواطف، بسيار متعدد و به قسمى نامشخص سخن گفت که اين گمان را برمى‌انگيخت که او دربارهٔ معانى صحبت مى‌کند. تيچنر ترديد داشت که آيا سه نوع عنصر - احساس‌ها، تصاوير ذهنى و عواطف - وجود دارند يا اينکه همهٔ آنها احساس هستند. در آخر او به اين نتيجه رسيد که روش درون‌نگرى تنها قادر است به محتواى حسى (Sensory Content) دست يابد و هر چيز ديگرى که در ظاهر در هوشيارى وجود دارد استنباط شده، و مربوط به 'معني' است. نظر تيچنر در اساس اين بود که احساس‌ها، تجارب آنى بوده و آگاهى از ماهيت اشياء بعد از آنها استنباط مى‌شود. بنابراين، گزارش دادن دربارهٔ محرک خود نوعى استنباط و تفسير به‌جاى توصيف دقيق علمى پديده است. تيچنر گزارش کردن خود محرک را، آنچه که او 'خطاى - محرک' (Stimulus - Error) ناميد مى‌دانست، اما روانشناسان گشتالت معتقد بودند که اشياء (Objects) همان‌طور که هستند، مستقيماً به تجربهٔ ما مى‌آيند و آنها هستند که داده‌هاى آنى قابل مشاهده مى‌باشند و تحليل حسى از آنها است که در حيطهٔ استنباط و تفسير مى‌افتد.
خلاصه اينکه به‌نظر مى‌رسد قدما در جادهٔ باريک و مستقيم خود در تحليل حسي، راه خطا پيمودند. اين دروازهٔ بزرگ و وسيع پديدارشناسى بود که منجر به تجديد حيات شد، ولى روانشناسان گشتالت تنها کاشف اين قضيه نبودند. به يک معنا، هر پديدارشناسى مى‌دانست که جهت توصيف تجربه بايد شيء تجربه شده را توصيف کرد و نمى‌توان آن را به‌درستى تنها با ارائهٔ جنبه حسى آن مورد شناسائى کامل قرار داد. روانشناسان عمل، از برنتانو تا جيمز وارد با حس‌گرائى مخالف بودند و به‌خصوص وارد بر مطرح کردن اشياء در روانشناسى اصرار داشت.
ويليام جيمز هم تحمل تعريف يک‌بعدى روانشناسى وونت را نداشت و اعلام کرد آنچه را که مى‌توان در هوشيارى يافت، 'اشياء' هستند. تيچنر از اين واکنش منفى جيمز نسبت به حس‌گرائى تا آن حد رنجيد که جيمز را در زمرهٔ روانشناسان نمى‌دانست، زيرا معتقد بود جيمز مفهوم دانش اشياء را به روانشناسى وارد کرده و از اين‌رو با اپيستومولوژى سروکار دارد.
پيش‌بينى روانشناسى گشتالت براساس اهميت دادن به تجربهٔ اشياء و معانى آنها را مى‌توان بيشتر محصول فعاليت‌هاى مکتب وارزبرگ به رهبرى کالپى دانست که مکتب تفکر بى‌تصوير (Imageless Thought) يا محتواى بدون احساس (Sensationless Contents) ناميده شد. اين امر بسيار ممکن اس که ورتهايمر که رساله دکتراى خود را با کالپى در وارزبرگ مى‌گذراند، تحت تأثير افکار استاد خود، زيربناى مکتب گشتالت را پى‌ريزى نموده است. در سال ۱۹۰۹ تيچنر 'نظريهٔ محتوائى معني' (Context Theory of Meaning) خود را که کوشش براى اثبات اين امر که 'معني' ارتباط بين 'احساس‌ها' است، بود ارائه داد. البته اين نظريه غلط نبود، به‌علاوه، اشاره مهمى به ماهيت ناخودآگاه تفکر و وابستگى آن به‌طرز تلقى (Attitude) داشت. با همهٔ اين احوال، تيچنر نتوانست کالپى و همکاران او را به سمت احساس‌گرائى بازگرداند. در عوض، ورتهايمر و روانشناسان گشتالت روش و خط کالپى را تداوم بخشيدند.


همچنین مشاهده کنید