دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

سحری کرد ندایی عجب آن رشک پری


سحری کرد ندایی عجب آن رشک پری    که گریزید ز خود در چمن بی‌خبری
رو به دل کردم و گفتم که زهی مژده خوش    که دهد خاک دژم را صفت جانوری
همه ارواح مقدس چو تو را منتظرند    تو چرا جان نشوی و سوی جانان نپری
در مقامی که چنان ماه تو را جلوه کند    کفر باشد که از این سو و از آن سو نگری
گر تو چون پشه به هر باد پراکنده شوی    پس نشاید که تو خود را ز همایان شمری
بمترسان دل خود را تو به تهدید خسان    که نشاید که خسان را به یکی خس بخری
حیله می‌کرد دلم تا ز غمش سر ببرد    گفتم ای ابله اگر سر ببری سر نبری
شمس تبریز خیالت سوی من کژ نگریست    رفتم از دست و بگفتم که چه شیرین نظری


همچنین مشاهده کنید