شبگیر که چرخ لاجوردی |
|
آراست کبودیی به زردی |
خندیدن قرص آن گل زرد |
|
آفاق به رنگ سرخ گل کرد |
مجنون چو گل خزان رسیده |
|
میگشت میان آب دیده |
زان آب که بر وی آتش افشاند |
|
کشتی چو صبا به خشک میراند |
از گرمی آفتاب سوزان |
|
تفسید به وقت نیم روزان |
چون سایه نداشت هیچ رختی |
|
بنشست به سایه درختی |
در سایه آن درخت عالی |
|
گرد آمده آبی از حوالی |
حوضی شده چون فلک مدور |
|
پاکیزه و خوش چو حوض کوثر |
پیرامن آب سبزه رسته |
|
هم سبزه هم آب روی شسته |
آن تشنه ز گرمی جگر تاب |
|
زان آب چو سبزه گشت سیراب |
آسود زمانی از دویدن |
|
وز گفتن و هیچ ناشنیدن |
زان مفرش همچو سبز دیبا |
|
میدید در آن درخت زیبا |
بر شاخ نشسته دید زاغی |
|
چشمی و چه چشم چون چراغی |
چون زلف بتان سیاه و دلبند |
|
با دل چو جگر گرفته پیوند |
صالح مرغی چو ناقه خاموش |
|
چون صالحیان شده سیهپوش |
بر شاخ نشسته چست و بینا |
|
همچون شبه در میان مینا |
مجنون چو مسافری چنان دید |
|
با او دل خویش هم عنان دید |
گفت ای سیه سپید نامه |
|
از دست کهای سیاه جامه |
شبرنگ چرائی ای شب افروز |
|
روزت ز چه شد سیه بدین روز |
بر آتش غم منم تو جوشی؟ |
|
من سوگ زده سیه تو پوشی؟ |
گر سوخته دل نه خام رائی |
|
چون سوختگان سیه چراغی |
ور سوختهوار گرم خیزی |
|
از سوختگان چرا گریزی |
شاید که خطیب خطبه خوانی |
|
پوشیده سیه لباس از آنی |
زنگی بچه کدام سازی |
|
هندوی کدام ترک تازی |
من شاه مگر تو چتر شاهی؟ |
|
گر چتر نهای چرا سیاهی |
روزی که رسی به نزد یارم |
|
گو بی تو ز دست رفت کارم |
دریاب که گر تو در نیابی |
|
ناچیز شوم در این خرابی |
گفتی که مترس دستگیرم |
|
ترسم که در این هوس بمیرم |
روزی آیی که مرده باشم |
|
مهر تو به خاک برده باشم |
بینائی دیده چون بریزد |
|
از دادن توتیا چه خیزد |
چون گرگ بره ز میش بربود |
|
فریاد شبان کجا کند سود |
چون سیل خراب کرد بنیاد |
|
دیوار چه کاهگل چه پولاد |
چون کشته خشک ماند بیبر |
|
خواه ابر به بار و خواه بگذر |
این تیر زبان گشاده گستاخ |
|
وان زاغ پریده شاخ بر شاخ |
او پر سخن دراز کرده |
|
پرنده رحیل ساز کرده |
چون گفت بسی فسانه با زاغ |
|
شد زاغ و نهاد بر دلش داغ |
شب چون پر زاغ بر سرآورد |
|
شبپره ز خواب سر برآورد |
گفتی که ستارگان چراغند |
|
یا در پر زاغ چشم زاغند |
مجنون چو شب چراغ مرده |
|
افتاده و دیده زاغ برده |
میریخت سرشک دیده تا روز |
|
ماننده شمع خویشتن سوز |
|