پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا
شیخ ابوالفضل دکنی
در هندوستان فضلا به نقص و فساد نثر فارسى پى بردند و قديمترين کسى که به اين عيب متوجه گرديد و در صدد اصلاح زبان برآمد مردى بود فوقالعاده موسوم به شيخ ابوالفضل از اهل دکن (۹۵۸-۱۰۱۳) اين مرد و برادرش شيخ فيضى دکنى که در آخر فياض تخلص مىکرد و لقب ملکالشعرا داشت، پسران شيخ مبارک بودند و شيخ مبارک از اهل يمن بود و اين پسران در دکن متولد شدند. |
ابوالفضل قديمىترين کسى است که در حل و فهم لغات درى سعى کرد و کتاب لغتى به فارسى نوشت، و با آنکه در اصل عرب بود و زائيدهٔ هند، معذلک بر آن شد که تا بتواند الفاظ عربى را از فارسى بيرون کشيده بهجاى لغات درى بگذارد، به اين سبب فرهنگى ساخت، و چون به سمت وزارت و پيشکارى شاه بزرگ اکبرشاه (۹۶۳-۱۰۱۴) برقرار گرديد به تغيير سبک نثر فارسى آغاز کرد، و همان کارى را که در اواخر عهد محمد شاه قاجار ابتدا شده و امروز بهوسيلهٔ فضلاى ايران به نتيجهٔ واقعى و عقلائى آن يعنى قيام در تکان دادن زبان فارسى از لغات بىموجب و دخيل ـ رسيده است، در پيش گرفت. |
کتاب فرهنگ و منشأت و چند کتاب ديگر مانند اکبرنامه در تاريخ پادشاهى اکبر و سلسلهٔ نسب او و آئين اکبرى در دايرةالمعارف هندوستان آن عصر که يکى از نفايس کتب فارسى است. تأليف و تصنيف کرد و نامههائى که از دربار دهلى به اطراف و ممالک ديگر مىرسيد همه بدان سبک بود ـ و با آنکه تعمدى در نياوردن و حذف لغات عربى و تعصبى جاهلانه مانند برخى که پس از او در عهد او در هند و ايران پيدا شدند به خرج نمىداد، معهذا بعضى عبارات او به فارسى خالص است، و در نثر او لغات عربى که صدى هشتاد سراپاى کتب را گرفته بود به صدى ده دوازده لغت تنزل کرد. نيز کتاب کليله و دمنه را تذهيب و تلخيص کرد و نام او را بهار دانش نهاد. |
فضلاى ديگر معاصر او مانند جمالالدين حسين انجو مؤلف فرهنگ جهانگيرى و پس از او ديگر فضلاى هند نيز به تقليد آنان به نوشتن فرهنگهاى فارسى آغازيدند و هر چند فضلاى ايران پيشتر از آنان به لزوم امر پى برده بودند و از آن جمله سرورى کاشانى کتاب مجمعالفرس را با شواهد شعرى تأليف کرده بود، اما پادشاهان صفوى متوجه اين امور نبودند و از رزم و ترويج تجارت و امور مذهبى فراغتى که به ادبيات بپردازند نداشتند ـ ليکن در هندوستان، اکبرشاه و پس از او جانشينانش تا 'اورنگ زيب ۱۰۶۹-۱۱۱۸) به اين امور همراهى و مساعدت کردند. |
سبک انشاء ابوالفضل به واسطهٔ اينکه تقليد از او مستلزم معلومات کافى بود پيروى نشد، مگر بعضى از لغات که از او به ديگر نويسندگان هند سرايت کرد ـ و بعد از کشته شدن او در سنهٔ ۱۰۱۳ به تحريک نورالدين جهانگير پسر دايمالخمر اکبر، طريقه و سبک او نيز ميان رفت و به جزء چند تن لغويان انگشت شمار، باقى نويسندگان باز به همان رويهٔ قديم پس نشستند ـ اما در کار تدوين فرهنگ از پاى ننشستند و کتب لغت نفيس از قبيل فرهنگ جهانگيرى تأليف جمالالدين نامبرده و فرهنگ رشيدى فارسى به فارسى تأليف عبدالرشيد الحسينى معاصر شاه جهان و برهان قاطع تأليف حکيم محمد حسين تبريزى زائيده شدهٔ دکن و بهار عجم و مؤيد الفضلا و غياثاللغات و فرهنگهاى ديگر مانند فرهنگ چراغ هدايت تأليف فاضل عالىمقام خان آرزو و فرهنگهائى که هندوان به فارسى نوشتهاند و فرهنگ کبير 'اناندراج' (که شرح همه بيايد) و اخيراً فرهنگ کبير موسوم به فرهنگ نظام تأليف مولانا سيدمحمدعلى ملقب به داعلىالاسلام که به اشارهٔ پادشاه ذيجاه دکن حضور 'عثمان عليخان' در چندين مجلد تأليف يافته و در حيدرآباد پايتخت دکن به چاپ رسيده است مدون گرديد و هنوز هم دانشوران هندوستان در نثر اين زبان شيرين که يادگارهاى شکرين از طوطيان شکرشکن هند با خود دارد از طلب و سعى ننشستهاند ـ وفقهمالله. |
در اين آوان يعنى عصر اکبر و جانشين او جهانگير نشر کتاب فارسى و لغت در هندوستان تشويق مىشد و از طرفى نيز مذهب تازهاى که اکبر شاه به اسم 'مذهب الهي' به دستورالعمل و تدوين ابوالفضل سابق الذکر براى تهيهٔ وحدت ملى در هندوستان منتشر کرده از قسمتهاى سادهٔ اصول کيش زردشت و برهما و بودا و اسلام ملمعى ساخته و پرستيدن آتش را به طريقى خاص بنيان آن مذهب قرار داده مىخواست بدين سبب بين هنود و مسلمين وحدت فکرى بهوجود بياورد ـ مردم را به هوس افکار و خيالات نوظهور افکند و آزادى فکر و هرج و مرج عقيده را ترغيب نمود، اين بود که جمعى رنود که اندک معلوماتى از حکمت مشائى و اشراق و لغت داشتند کتابهائى بىاساس نوشتند از قبيل 'دساتير' تأليف و ساختهٔ شخص مجهولالحالى که خود را زرتشتى مىدانسته است ولى نه از کيش زرتشت آگهى داشته و نه از زبان اوستا يا پهلوى اطلاعى به هم رسانيده بود و لغات مجهول 'من در آوردي' از خود ساخته و تاريخهائى بىبنياد و سخنانى پوچ آميخته به اصطلاحات فلسفى بهنام گروهى که به عزم او و پادشاهان و انبياء ايران باستان بودهاند وضع کرده است و ملافيروز پسر کاوس زردشتى که مردى شاعر و صاحبدل بوده است فريب خورده و چارچمن و دساتير را طبع کرده است، اين کتاب و کتابهاى پوچ و بىاساس ديگر بهنام شارستان و آئين هوشنگ و دبستانالمذهب و غيره از اين زمان به بعد يعنى در قرن ۱۱-۱۲-۱۳ هجرى پشت سر يکديگر بهوجود آمد و نيز برخى از فرهنگنويسان مانند محمدحسين مؤلف برهان قاطع فريب آن کتب خورد و بهعشوهٔ اين در و غزنويان و شيادان به دام افتاده گزافتهاى آنان را به اسم لغت واقعى در کتب خود نوشتند ـ صاحب برهان فريب ديگر نيز خورد و آن چنين بود که به طمع گردآورى مجموعه لغت پارسى دست به دامان اطلاعات زردشتيان بىاطلاع زد، و آن گروه نيز مشتى 'هزوارش' که از پدران شنيده و معنى آنها را در کتب پازند يافته بودند و از خواندن آنها مطابق واقع آگاه نبودند به مؤلف برهان سپردند و گفتند که لغات 'زند و پازند' است و او نيز آن هزوازشهاى مغلوط را که بىرويه خوانده شده بود يا با رويه، در کتاب برهان قاطع با تحريفها و غلطخوانىهائى که نزد او معهود است ضبط کرد، و رفته رفته از اين لغات در ادبيات ايران وارد شد و در اشعار شيبانى و اديبالممالک فراهانى فرصتالدوله داخل گرديد و قسمتهاى غلط تاريخى دساتير نيز در بستانالسياحه اردبيلى و ناسخالتواريخ و نامهٔ خسروان داخل گرديد! |
از اين تاريخ به بعد انحرافات لفظى و معنوى سربار لغات مغولى و افعال و ترکيبات و ترکيبات ساختگى و زشت و شيوهٔ سست و بىآهنگ عصر گرديده سبکى تازه پيدا شد که ابوالفضل بيچاره اگر زنده بودى از کرده پيشيمان شدى و نمونهٔ سبک مرموز شيوهاى است که هنوز هم بدبختانه متداول است و آن را 'فارس سره!' نامند، و معروفترين کتابى که در اين شيوه نگارش يافته و از همه کمتر مغلوط مىباشد 'نامهٔ خسروان' تأليف جلالالدين ميرازى قاجار پسر فتحعلىشاه است که تاريخ ايران را از کيومرث تا مرگ نادر و انقراض دودمان او، در سه جلد نوشته و از آوردن لغات مشکوک هم تا حدى خوددارى کرده است ـ و مضحکتر از همه آن است که مردى از پيروان اين گروه نادان، در قرن سيزدهم گلستان سعدى را به پارسى سره مانند سيم ناسره سکهٔ فارسى بر سر زده است، و به گمان خود کار تازه و سرهاى از وى سر زده و به ادبيات خدمتى کرده است! |
همچنین مشاهده کنید