دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

هم (۳)


همه سُم دارند
رک: دست بر دامن هر کس که زدم رسوا بود
همه سنگِ يک من‌اند
رک: ميخ دو سر به زمين فرو نمى‌رود
همه قافلهٔ پيش و پسيم
رک: آدميزاد تخم مرگ است
همه کار گيتى به اندازه بِهْ (فردوسى)
رک: ميانه گزين در همه کارها
همه کارها آراسته است، کاردِ گِليت بى‌دسته است! (عا).
به مزاح به آدم تنبلى گويند که با وجود آماده بودن همهٔ وسايل، باز هم براى کار کردن عذر مى‌آورد
همه کارها را سرانجام بين (اسدى)
رک: ز ابتداى کار آخر را ببين
همه کاره بيکاره است
رک: پياز آدم هر جائى کونه نمى‌بندد
همه‌کاره هيچ‌کاره است
رک: پياز آدم هر جائى کوته نمى‌بندد
همه‌کس دزد دان کالا نگهدار٭
رک: مباش ايمن ز دست دزد و طرّار
٭ مباش ايمن ز دست دزد و طرّار ..................... (ناصر خسرو)
همه کس را دندان به ترشى کُند شود مگر قاضى را که به شيرينى کند گردد (سعدى)
همه کس را به نيکى شاد گردان (اسعد گرگانى)
همه کس را عقل خود به کمال نمايد و فرزند به جمال (سعدى)
نظير:
هرکس را فرزند خويش خوش نمايد
ـ هر کسى بر شعر و بر فرزند خود مفتون بوَد
همه گفتى چو مصطفى گفتى٭
رک: چونکه صد آمد نود هم پيش ماست (مولوى)
٭ تا به حشر اى دل از ثنا گفتى ............................. (سنائى)
همه گويند و سخن گفتن سعدى دگر است٭
٭ ..............................   همه دانند مزامير نه همچون داود (سعدى)
همه مارى مهره ندارد
رک: هميشه در صدف گوهر نباشد (از مجموعهٔ امثال طبع هند)
همهٔ ماه‌ها خطر دارد بدنامى‌اش را صفر دارد
نظير: سرطان گرم و اسد بدنام است
همه مسافرِ و اين بس عجب که قافله‌اى بر آن که زود به منزل رسيده مى‌خنديم (عقيقى سمرقندى)
    نظير: بر دوستانِ رفته چه افسوس مى‌خوريم ما خود مگر قرار اقامت نهاده‌ايم؟ (صائب)
همه منيد پس نيم من کو؟ (عا).
رک: ميخ دو سر به زمين فرو نرود
همه مهرى ز ناديدن بکاهد٭
رک: از دل برود هر آنچه از ديده برفت
٭ .............................. اگر ديده نبيند دل نخواهد (اسعد گرگانى)
همه مى‌دانند حتّى ابوالمشمشم جنّى (عا).
همهٔ نام و ننگ مردان از زنان است و دختران (سمک عيّار)
رک: کسى‌که نمى‌داند خواجه حافظ شيرازى است
  همه يار تو از بهرِ تراشند پى لقمه هوادار تو باشند٭
    رک: اين دغل دوستان که مى‌بينى مگسانند دور شيرينى (سعدى)
٭ از اين مشتى رفيقان ربائى بريدن بهتر است از آشنائى
هميشه آب به جوى آقاى رفيع نمى‌رود گاهى هم به جوى آقاى شفيع مى‌رود
نظير:
هميشه شعبان، يک بار هم رمضان 
ـ آب به جوى خشکيدهٔ ما هم مى‌رسد
هميشه آب در يک جو نمى‌رود٭
نظير:
هميشه در به يک پاشنه نمى‌گردد
ـ دنيا هزار رو دارد
      ٭ يا: هميشه آب در يک جو نرود
هميشه آفتاب زير ابر پنهان نمى‌ماند
نظير: ماه هميشه زير ابر پنهان نمى‌ماند
هميشه باغ به زاغ و زغن نمى‌مانَد (صائب)
مقا: هميشه در به اين پاشنه نمى‌گردد
هميشه بر سرِ حلواى آشتى جنگ است
هميشه به‌کار خير بگو 'ان‌شاءالله'
هميشه به نرمى تو تن در مده به موقع برافکن بر ابرو گره (سعدى)
نظير:
چوب نرم را موريانه مى‌خورد
ـ اگر گرگ نباشى گرگانَت بخورند
    ـ هميشه مشو چون قند پيش طوطيان بلکه زهرى شو ايمن از زبان (مولوى)
    ـ دلبر شيرين اگر ترش ننشيند مدّعيانش طمع برند به حلوا (سعدى)
هميشه جوجه زير سبد نمى‌ماند
رک: جوجه هميشه زير سبد نمى‌ماند
هميشه خر خُرما نمى‌افکند
رک: هر روز عيد نيست که حلوا خورَد کسى
هميشه دختر امروز مادر فرداست (پروين اعتصامى)
هميشه در به يک پاشنه نمى‌گردد
رک: در هميشه به يک پاشنه نمى‌گردد
هميشه در صدف گوهر نباشد٭
نظير: همه مارى مُهره ندارد ـ ز دريا هميشه گهر ناورند
      ٭ تحريفى است از مصراع دوم اين بيت حافظ:
زمان خوشدلى درياب، درياب که دائم در صدف گوهر نباشد
هميشه سبوى از آب درست نيايد (از قابوس‌نامه)
رک: سبو هميشه از آب سالم برنيايد
هميشه شعبان يک بار هم رمضان! (عا).
رک: هميشه ما مى‌ديديم يک بار هم تو ببين
هميشه گردش گيتى به کام دونان شد (طرزى قندهارى)
هميشه ما مى‌ديديم يک بار هم تو ببين٭
نظير:
سال به دوازده ماه ما ديديم، يک بار هم تو ببين
ـ بُز به ميش مى‌گويد: آى ديدم ديدم!
ـ مال ما گَلِ مناره، مال مردم زير تغار!
ـ هميشه شعبان يک بار هم رمضان!
      ٭ مأخوذ از داستان 'ميش و بُز به چرا در صحرا' (رک: داستان‌هاى امثال، تأليف اميرقلى امينى، ص ۴۶۶)
همين دو سه روز تا عيد نوروز! (عا). وعده يا اميدى دور و پا بر هوا
نظير: همين دو سه روزه، تا عيدِ ماهِ روزه!
همين دو سه روزه، تا عيد ماهِ روزه!
رک: همين دو سه روزه، تا عيد نوروز!
همين يک حصير است و محمد نصير! (عا).
رک: رستم است و يک دست اسلحه
همين يکى براى هردومان بس است
پدرى مى‌خواست پسر خود را داماد کند. پسر به يک زن راضى نمى‌شد و مى‌گفت: يک زن مرا بس نيست، من دو زن مى‌خواهم! پدر گفت: اول قدرت و غيرت مردانگى خود را بسنج آنگاه دو زن بخواه! اما هر چه گفت پند او در پسر اثر نکرد. ناگزير تسليم ارادهٔ پسر شد و براى او دو زن گرفت و قرار شد مراسم عروسى براى هر دو زن در يک شب انجام بگيرد. در شب عروسى اول يکى از دو عروس را به حجله نزد وى فرستادند و قرار شد عروس دوم را ساعتى بعد بفرستند. در دقايق آخر از ساعت اول به پسر اطلاع دادند که اگر مى‌خواهى اکنون زن دوم را به حجله بفرستيم. پسر گفت: به پدرم بگوئيد زنش را طلاق بدهد، همين يکى براى هردومان بس است!
همين يکى را که زائيده‌اى بزرگ کن (عا).
نظير:
قاچ زين را محکم بگير، اسب‌دوانى پيشکشت 
ـ کار زمين را با ساختى به آسمان پرداختى؟


همچنین مشاهده کنید