دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

حکایت


طریقت شناسان ثابت قدم    به خلوت نشستند چندی به هم
یکی زان میان غیبت آغاز کرد    در ذکر بیچاره‌ای باز کرد
کسی گفتش ای یار شوریده رنگ    تو هرگز غزا کرده‌ای در فرنگ؟
بگفت از پس چار دیوار خویش    همه عمر ننهاده‌ام پای پیش
چنین گفت درویش صادق نفس    ندیدم چنین بخت برگشته کس
که کافر ز پیکارش ایمن نشست    مسلمان ز جور زبانش نرست
چه خوش گفت دیوانه‌ی مرغزی    حدیثی کز او لب به دندان گزی
من ار نام مردم بزشتی برم    نگویم بجز غیبت مادرم
که دانند پروردگان خرد    که طاعت همان به که مادر برد
رفیقی که غایب شد ای نیک نام    دو چیزست از او بر رفیقان حرام
یکی آن که مالش به باطل خورند    دوم آن که نامش به غیبت برند
هر آن کو برد نام مردم به عار    تو خیر خود از وی توقع مدار
که اندر قفای تو گوید همان    که پیش تو گفت از پس مردمان
کسی پیش من در جهان عاقل است    که مشغول خود وز جهان غافل است


همچنین مشاهده کنید