یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

بگرفت شب ز چهره‌ی انجم نقابها


بگرفت شب ز چهره‌ی انجم نقابها    آشفته شد به دیده‌ی عشاق خوابها
استارگان تافته بر چرخ لاجورد    چونان که اندر آب ز باران حبابها
اکنون که آفتاب به مغرب نهفته روی    از باده برفروز به بزم آفتابها
مجلس بساز با صنمی نغز و دلفریب    افکنده در دو زلف سیه پیچ و تاب ها
ساقی به پای خاسته چون سرو سیمتن    و انباشته به ساغر زرین شرابها
در گوش مشتری شده آواز چنگها    بر چرخ زهره خاسته بانگ ربابها
فصلی خوش و شبی خوش و جشنی مبارک است    وز کف برون شده است طرب را حسابها
بستند باب انده و تیمار و رنج و غم    وز شادی و نشاط گشادند بابها
رنگین کند به باده کنون دامن سپید    زاهد که بودش از می سرخ اجتنابها
گویند: « می منوش و مخور باده، ز آنکه هست    می‌خواره را گناه و گنه را عقابها»
در باده گر گناه فزون است، هم بود    در آستان حجت یزدان ثوابها
شمس‌الشموس، شاه ولایت که کرده‌اند    شمس و قمر ز خاک درش اکتسابها
بهر مقر و منکر او ایزد آفرید    انعامها به خلد و به دوزخ عذابها
خواهی اگر نوشت یکی جزوش از مدیح    در پیش نه ز برگ درختان کتابها
اکنون به شادی شب جشن ولادتش    گردون نهاده بر کف انجم خضابها
جشنی است خسروانه و بزمی است دلفروز    گویی گرفته‌اند ز جنت حجابها
آن آتشین درخت چو زر بفت خیمه است    و آن تیرهای جسته، چو زرین طنابها


همچنین مشاهده کنید