یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا
حیلهٔ زن مکار ۲
زنى بود رفيقى داشت. رفيق او شب رفت عرق خورد و مست کرد و داروغه او را گرفت و برد پيش خانحاکم، خانحاکم هم حکم کرد او را بردند پيش قاضي. قاضى هم حکم کرد هشتاد تازيانه به او زدند و حبسش کردند. زن مدتى از شب گذشت ديد رفيق او نيامده، دنبال سراغ او بلند شد و فهميد که مطلب از چه قرار است. صبح که از خواب برخاست رفت چهار نامه دعوت نوشت و خودش را هفت قلم آرايش کرد و اول رفت 'در خانه (اداره حکومتى را سابقاً 'در خانه' مىگفتند) و به پيشخدمت خانحاکم گفت: عرض کنيد زنى است شکايت دارد، مىخواهد حضوراً شکايت خود را عرض بکند. حاکم او را احضار کرد. زن گوشه چشمى به او نشان داد و عريضه را تقديم کرد. همينکه حاکم سر خود را باز کرد ديد نوشته است تمنى دارم امشب يک ساعت از شب گذشته به فلان محله در فلان خانه که کليه سراى محفر کميته است تشريف بياوريد که ساعتى با هم خوش باشيم.زن خيلى خوشگل بود. دل خانحاکم را چون از دست برده بود گفت: به ديده منت، در ساعت مقرر حاضر خواهم شد. |
زن رفت به خانهٔ قاضى و آنجا هم همين نيرنگ را بهکار زد و براى ساعت دو از شب گذشته آقاى قاضى را دعوت کرد و سپس به محل داروغه رفت و نامهٔ دعوت داروغه را داد و با او وعده گذاشت که ساعت سه از شب گذشته در منزل او حاضر بشود. پس از آن رفت نزديک يک نفر نجار و به او دستور داد که دولابچهاى براى او بسازد که داراى سه خانه باشد. اتفاقاً نجار هم عاشق او شد و همينکه زن پرسيد اين دولابچه را به چه قيمتى و تا کى خواهى داد؟ نجار گفت: خانم قابل ندارد تا هروقت که بفرمائيد و قيمت هم مجانى است. زن گفت: بسيار خوب تا امروز عصر حتماً بايد بدهى و حالا که اينطور شد پس خواهش دارم آنرا با چهار خانه بسازي. |
نجار گفت اطاعت مىکنم، شما عصر بفرستيد آنرا ببرند. خانم گفت: شما هم براى گرفتن اجرت دلخواه خودتان ساعت چهار از شب گذشته تشريف بياوريد. در فلان محله و در فلان خانه. عصر که شد زن با يک نفر حمال آمد و ديد دولابچه را به همانطورى که خود مىخواست نجار ساخته و پرداخته و حاضر کرده است. آنرا داد يکنفر حمال و به اتفاق رفتند در خانه و گذاشت در يک گوشهٔ اتاق پذيرائى خود و فوراً نشست و پن دست لباس سفيد درست کرد و يک عدد تختخواب بسيار قشنگ عالى هم فراهم ساخت و منزل را تميز کرد و چراغها را روشن ساخت و قدرى نقل و مى و اينجور چيزها در وسط اتاق چيد و صبر کرد ديد خان حاکم است. سلام و تعارف زيادى با او کرد و رفتند در اتاق نشستند و مشغول خوردن مشروب و عيش و عشرت گرديدند. يک ساعت که گذشت ديدند صداى در بلند شد. زن گفت: اى داد و بيداد که بنا نبود امشب شوهرم به منزل بيايد و حالا آمده است و در مىزند نمىدانم چه خاکى بر سرم بريزم و شما را چه کنم. بعد رو به خانحاکم کرد و گفت: مىدانيد چه کنيد، بهتر اين است که شما بفرمائيد در اين خانه دولاب قديم بشويد و من در آنرا قفل مىکنم و شوهرم که آمد به هر نحوى است 'سر او را مىپيچانم' و 'کلهاش مىکنم' و بعد دوباره به عيش و عشرت خود مىنشينم. حاکم گفت: بسيار خوب و فوراً برخاست و رفت توى يکى از خانههاى آن دولاب و زن هم در او را محکم بست و قفل کرد و رفت در خانه را باز کرد، ديد قاضى است که سر وعده آمده است. |
سلام کرد و باز تعارف زياد با او نمود و دستى به ريش او کشيد و يک سر به طرف اتاق پذيرائى بردش و نشستند و مشغول خوردن نقل و آجيل و نوشيدنى مشروب گرديدند و يک ساعت که گذشت باز صداى در بلند شد و زن گفت: اى دل غافل که شوهرم آمد و دارد در مىزند حالا با شما چه کنم، راه فرارى هم در پيش نيست، مىدانيد چه کنيد؟ بهتر اين است که برويد در اين خانهٔ دولاب پنهان بشويد و من در آن را قفل مىکنم تا وقتىکه او را کله کردم و رفت آنوقت باز بيرون مىآئيد و با هم مىنشينيم و عيش و عشرت مىکنيم. قاضى گفت: اى مؤمنه پس زود باش تسريع کن و زن فوراً در خانه دومى را باز کرد،و آقاى قاضى را داخل آن ساخت و در آنرا بست و قفل کرد و رفت در خانه را باز کرد، ديد آقاى داروغه است که با اهن و تلپ تمام تشريف آوردهاند. سلام و تعارف خيلى گرمى با او کرد و او را به اتاق برد و نشستند و مشغول خوردن مشروب و نقل و ميوه گرديدند. و همينکه ساعتى گذشت صداى در خانه بلند شد و زن گفت: اى خاک عالم بر سرم، ديدى چه شد، شوهرم که بنا نبود امشب اينجا بيايد حالا آمده است و اين او است که در مىزند ولى نقلى نيست من به هر حقهاى باشد کلهاش مىکنم و او را بعد از يک ساعت از خانه بيرون خواهم کرد و دوباره مىنشينم و به عيش و عشرت خود مىپردازيم. |
راستى آقاى داروغه من برادرى دارم که ديشب عرق خورده و مست کرده و دستگير شده است و به حکم شما او را حبس درآوردند و تا اين يک ساعت مىگذرد او هم در اينجا آمده باشد بعد او را کله مىکنيم و مىرود و با هم به خوشى مىنشينيم و تا صبح خوش مىگذرانيم. داروغه که از يک طرف حواس او به براى آمدن شوهرزن پريشان بود و از طرف ديگر روى زيباى زن او را فريفته و مدهوش خويش ساخته بود ابداً متوجه حيلهٔ زن نشد و گفت بفرمائيد بروند پيش زندانيان و بگويند به نشانى اينکه امشب اسم شب 'گزمه' است فلانى را از حبس خارج کنيد و معطل نکنيد. زن اظهار امتنان کرد و گفت: حالا بفرمائيد توى خانهٔ اين دولاب، من در آنرا مىبندم و هر موقع که شوهرم را کله کردم خدمت مىرسم و در را باز کرد و ديد مرد نجار است. با او به تندى گفت: اى نجار احمق اين چه دولاب ياست ک ساختهاي؟ نجار گفت خانمجان عزيزم قربان روى ماهت بروم مر چطور است؟ گفت: من به تو گفتم که در هر خانه آن يک نفر جاى بگيرد و اين خانهها اينطور نيست، جاى يک گربه را هم ندارد، نجار گفت: خير اينطور نيست درست يک نفر در هريک از آنها جاى مىگيرد زن گفت: بفرمائيد خودتان امتحان کنيد ببينم. |
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
امیرعبداللهیان حسین امیرعبداللهیان ترکیه دولت سیستان و بلوچستان جنگ انتخابات مجلس شورای اسلامی حجاب دولت سیزدهم افغانستان مجلس
سیل هواشناسی تهران شهرداری تهران بارندگی سازمان هواشناسی باران فضای مجازی یسنا آتش سوزی هلال احمر آموزش و پرورش
هوش مصنوعی خودرو دلار قیمت خودرو قیمت دلار مسکن قیمت طلا تورم بانک مرکزی بازار خودرو حقوق بازنشستگان ارز
مسعود اسکویی تلویزیون صدا و سیما جهان حج مهران غفوریان موسیقی صداوسیما سریال سینمای ایران سازمان صدا و سیما
رژیم صهیونیستی فلسطین اسرائیل جنگ غزه حماس روسیه آمریکا انگلیس اوکراین نوار غزه ایالات متحده آمریکا یمن
فوتبال پرسپولیس استقلال سپاهان رئال مادرید لیگ برتر باشگاه استقلال بازی باشگاه پرسپولیس علی خطیر جواد نکونام بایرن مونیخ
آیفون اینستاگرام دیابت اپل ناسا عکاسی تبلیغات موبایل گوگل
کبد چرب فشار خون گرما