پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

خواندن محتسب مست خراب افتاده را به زندان


محتسب در نیم شب جایی رسید    در بن دیوار مستی خفته دید
گفت هی مستی چه خوردستی بگو    گفت ازین خوردم که هست اندر سبو
گفت آخر در سبو واگو که چیست    گفت از آنک خورده‌ام گفت این خفیست
گفت آنچ خورده‌ای آن چیست آن    گفت آنک در سبو مخفیست آن
دور می‌شد این سال و این جواب    ماند چون خر محتسب اندر خلاب
گفت او را محتسب هین آه کن    مست هوهو کرد هنگام سخن
گفت گفتم آه کن هو می‌کنی    گفت من شاد و تو از غم منحنی
آه از درد و غم و بیدادیست    هوی هوی می‌خوران از شادیست
محتسب گفت این ندانم خیز خیز    معرفت متراش و بگذار این ستیز
گفت رو تو از کجا من از کجا    گفت مستی خیز تا زندان بیا
گفت مست ای محتسب بگذار و رو    از برهنه کی توان بردن گرو
گر مرا خود قوت رفتن بدی    خانه‌ی خود رفتمی وین کی شدی
من اگر با عقل و با امکانمی    همچو شیخان بر سر دکانمی


همچنین مشاهده کنید