پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

تا کی ای جان اثر وصل تو نتوان دیدن


تا کی ای جان اثر وصل تو نتوان دیدن    که ندارد دل من طاقت هجران دیدن
بر سر کوی تو گر خوی تو این خواهد بود    دل نهادم به جفاهای فراوان دیدن
عقل بی خویشتن از عشق تو دیدن تا چند    خویشتن بی‌دل و دل بی سر و سامان دیدن
تن به زیر قدمت خاک توان کرد ولیک    گرد بر گوشه نعلین تو نتوان دیدن
هر شبم زلف سیاه تو نمایند به خواب    تا چه آید به من از خواب پریشان دیدن
با وجود رخ و بالای تو کوته نظریست    در گلستان شدن و سرو خرامان دیدن
گر بر این چاه زنخدان تو ره بردی خضر    بی نیاز آمدی از چشمه حیوان دیدن
هر دل سوخته کاندر خم زلف تو فتاد    گوی از آن به نتوان در خم چوگان دیدن
آن چه از نرگس مخمور تو در چشم منست    برنخیزد به گل و لاله و ریحان دیدن
سعدیا حسرت بیهوده مخور دانی چیست    چاره کار تو جان دادن و جانان دیدن


همچنین مشاهده کنید