جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

انصاف نبود آن رخ دلبند نهان کرد


انصاف نبود آن رخ دلبند نهان کرد    زیرا که نه روییست کز او صبر توان کرد
امروز یقین شد که تو محبوب خدایی    کز عالم جان این همه دل با تو روان کرد
مشتاق تو را کی بود آرام و صبوری    هرگز نشنیدم که کسی صبر ز جان کرد
تا کوه گرفتم ز فراقت مژه‌ای آب    چندان بچکانید که بر سنگ نشان کرد
زنهار که از دمدمه کوس رحیلت    چون رایت منصور چه دل‌ها خفقان کرد
باران به بساط اول این سال ببارید    ابر این همه تأخیر که کرد از پی آن کرد
تا در نظرت باد صبا عذر بخواهد    هر جور که بر طرف چمن باد خزان کرد
گل مژده بازآمدنت در چمن انداخت    سلطان صبا پرزر مصریش دهان کرد
از دامن که تا به در شهر بساطی    از سبزه بگسترد و بر او لاله فشان کرد
شاید که زمین حله بپوشد که چو سعدی    پیرانه سرش دولت روی تو جوان کرد


همچنین مشاهده کنید