پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

دلم از دست غمت دامن صحرا بگرفت


دلم از دست غمت دامن صحرا بگرفت    غمت از سر ننهم گر دلت از ما بگرفت
خال مشکین تو از بنده چرا در خط شد    مگر از دود دلم روی تو سودا بگرفت
دوش چون مشعله شوق تو بگرفت وجود    سایه‌ای در دلم انداخت که صد جا بگرفت
به دم سرد سحرگاهی من بازنشست    هر چراغی که زمین از دل صهبا بگرفت
الغیاث از من دل سوخته ای سنگین دل    در تو نگرفت که خون در دل خارا بگرفت
دل شوریده ما عالم اندیشه ماست    عالم از شوق تو در تاب که غوغا بگرفت
بربود انده تو صبرم و نیکو بربود    بگرفت انده تو جانم و زیبا بگرفت
دل سعدی همه ز ایام بلا پرهیزد    سر زلف تو ندانم به چه یارا بگرفت


همچنین مشاهده کنید