جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا
صبحدم خاکی به صحرا برد باد از کوی دوست
|
همچنین مشاهده کنید
- قیامت باشد آن قامت در آغوش
- انصاف نبود آن رخ دلبند نهان کرد
- چه رویست آن که دیدارش ببرد از من شکیبایی
- تا کی ای آتش سودا به سرم برخیزی
- همیزنم نفس سرد بر امید کسی
- صاحب نظر نباشد دربند نیک نامی
- عیب جویانم حکایت پیش جانان گفتهاند
- آن را که غمی چون غم من نیست چه داند
- قیمت گل برود چون تو به گلزار آیی
- من اندر خود نمییابم که روی از دوست برتابم
- گفتم به عقل پای برآرم ز بند او
- پیش رویت دگران صورت بر دیوارند
- روزی به زنخدانت گفتم به سیمینی
- همه کس را تن و اندام و جمالست و جوانی
- یک امشبی که در آغوش شاهد شکرم
- رفتی و همچنان به خیال من اندری
- گر آن مراد شبی در کنار ما باشد
- گفتمش سیر ببینم مگر از دل برود
- تا بود بار غمت بر دل بیهوش مرا
- کس این کند که دل از یار خویش بردارد