جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

چون نیست ما را با او وصالی


چون نیست ما را با او وصالی    کاجی بکویش بودی مجالی
زین به چه باید ما را که آید    از خاک کویش باد شمالی
همچون هلالی گشتم چو دیدم    بر طرف خورشید مشکین هلالی
جانم ز جانان سر بر نتابد    کز جان نباشد تن را ملالی
از شوق لعلش دل شد چو میمی    وز عشق زلفش قد شد چو دالی
در چنگ زلفش دل پای بندی    بر خاک کویش جان پایمالی
دانی که چونم دور از جمالش    از مویه موئی وز ناله نالی
هر شب خیالش آید به پیشم    شخص ضعیفم بیند خیالی
آنکس چه داند حال ضعیفان    کو را نبودست یکروز حالی
می‌رفت خواجو با خویش می‌گفت    کان شد که با او بودت وصالی


همچنین مشاهده کنید