سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا

بی گلبن وصلت بگلستان نتوان بود


بی گلبن وصلت بگلستان نتوان بود    بی شمع جمالت بشبستان نتوان بود
ای یار عزیز ار نبود طلعت یوسف    با مملکت مصر به زندان نتوان بود
در ظلمت اگر صحبت خضرت ندهد دست    موقوف لب چشمه‌ی حیوان نتوان بود
دریاب که سیلاب سرشکم بشد از سر    پیوسته چنین غرقه‌ی طوفان نتوان بود
بی رایحه‌ی زلف تودر فصل بهاران    از باد هوا خادم ریحان نتوان بود
ور در سرآن زلف پریشان رودم دل    از بهر دل خسته پریشان نتوان بود
خاموش نشاید شدن از ناله‌ی شبگیر    زیرا که کم از مرغ خوش الحان نتوان بود
صوفی اگر از می نشکیبد چه توان کرد    با ساغر می منکر مستان نتوان بود
تا خرقه بخون دل پیمانه نشوئی    با پیر مغان بر سر پیمان نتوان بود
خواجو چه نشینی که گر ایوب صبوری    چندین همه در محنت کرمان نتوان بود
رو ساز سفر ساز که از آرزوی گنج    بی برگ درین منزل ویران نتوان بود


همچنین مشاهده کنید