شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا

گویند که صبرآتش عشقت بنشاند


گویند که صبرآتش عشقت بنشاند    زان سرو قد آزاد نشستن که تواند
ساقی قدحی زان می دوشینه بمن ده    باشد که مرا یکنفس از خود برهاند
موری اگر از ضعف بگیرد سردستم    تا دم بزنم گرد جهانم بدواند
افکند سپهرم بدیاری که وجودم    گر خاک شود باد به کرمان نرساند
فریاد که گر تشنه در این شهر بمیرم    جز دیده کس آبی بلبم بر نچکاند
گویم که دمی با من دلسوخته بنشین    برخیزد و برآتش تیزم بنشاند
چون می‌گذری عیب نباشد که بپرسی    کان خسته‌ی دلسوخته چون می‌گذراند
برحسن مکن تکیه که دوران لطافت    با کس بنمی ماند و کس با تو نماند
دانی که چرا نام تو در نامه نیارم    زیرا که نخواهم که کسی نام تو داند
روزی که نماند ز غم عشق تو خواجو    اسرار غمش برورق دهر بماند


همچنین مشاهده کنید