جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

در ختم کتاب و خاتمه‌ی خطاب


هر چند چو بحر تلخکامی،    این کار تو را بس است، جامی!
کز موج معانی‌ات ز سینه    افتاد به ساحل این سفینه
مرهم‌نه داغ دلفگاران    تسکین‌ده درد بیقراران
شیرین شکری‌ست نورسیده    از نیشکر قلم چکیده
شعری که ز خاطر خردمند    زاید، به مثل بود چو فرزند
فرزند به صورت ارچه زشت است    در چشم پدر نکوسرشت است
ای ساخته تیز خامه را نوک!    ز آن کرده عروس طبع را دوک!
می‌کن ز آن نوک، خوش‌نویسی!    ز آن دوک ز مشک رشته‌ریسی!
می‌زن رقمی به لوح انصاف!    دراعه‌ی عیب پوش می‌باف!
چون شعر نکو بود، خط نیک    باشد مدد نکویی‌اش، لیک
گردد ز لباس خط ناخوب    در دیده‌ی عیب‌جوی، معیوب
حرفی که به خط بدنویسی،    در وی همه عیب خود نویسی
در خوبی خط اگر نکوشی،    از بهر خدا ز تیزهوشی،
حرفی که نهی، به راستی نه!    کز هر هنری است راستی به
و آن دم که نویسی‌اش، سراسر    با نسخه‌ی راست کن برابر!
چون خود کردی فساد از آغاز،    اصلاح به دیگران مینداز!
کوتاهی این بلندبنیاد،    در هشتصد و نه فتاد و هشتاد
ور تو به شمار آن بری دست    باشد سه هزار و هشتصد و شصت
شد عرض ز طبع فکرت‌اندیش    در طول چهار مه، کم و بیش
در یک دو سه ساعتی ز هر روز    شد طبع بر این مراد، فیروز
هر چند که قدر این تهی‌دست    زین نظم شکسته‌بسته بشکست،
زو حقه‌ی چرخ، درج در باد!    ز آوازه‌ی او زمانه پر باد!


همچنین مشاهده کنید