مرکب راه را فرو کش تنگ |
|
که برون شد ز شهر پیش آهنگ |
سخن هول آن دو راه مگوی |
|
پیش کوران حدیث چاه مگوی |
شب تاریک و دیو و بیغوله |
|
راه تاریک و دوله بر دوله |
رفتنی کیست اندرین گوشه؟ |
|
گو: منه رخ به راه بیتوشه |
تا جوازی مگر به دست کند |
|
چارهی امن و باز رست کند |
ساقی، از جام جم شرابم ده |
|
نقل اگر نیست، هم شرابم ده |
در چنین حیرت و تهیدستی |
|
مهر بی نیست جز می و مستی |
کاروان رفت و کارسازی نیست |
|
غم خورم، غم، که کار بازی نیست |
گذرم بر سر دو راه آمد |
|
روز تشویش و اشتباه آمد |
راه من تا کدام خواهد بود؟ |
|
روز عرضم چه نام خواهد بود؟ |
به چپم راه میدهد، یار است؟ |
|
اندرین ره ز من چه خواهد خواست |
کیسهی خالی و دلی خواهان |
|
دیده بر دستگاه همراهان |
میروم شرمسار و سر در پیش |
|
زاد راهی نکرده از کم و بیش |
خاک بهتر فراش و بالش من |
|
که ز بار گناه نالش من |
دیده سرمایهی نکوکاران |
|
اشک حسرت ز دیدها باران |
از چه باید جفای کس بر من؟ |
|
زرد رویی، که هست،بس بر من |
گر چه صد پی به خاکم اندازد |
|
سر نگون در مغاکم اندازد |
خویش را از زمین برانگیزم |
|
وز در رحمتش درآویزم |
اندرین حال عجر و پیری خود |
|
شرمسارم ز سهل گیری خود |
سالها من که یاد او کردم |
|
هم به امید داد او کردم |
داد من چیست؟ راه دادن او |
|
بر در خود پناه دادن او |
چون منی را چه پیشداری دست؟ |
|
که قلم برگرفتهای از مست |
بیخودی را چه اختیار بود؟ |
|
که چنین موجب غبار بود؟ |
گر چه خالی ز برگ و ساز آمد |
|
نه به حکم تو رفت و باز آمد؟ |
کار در دست بنده خود چه بود؟ |
|
همه از تست وز تو بد چو بود؟ |
بر تو ما اعتماد آن داریم |
|
که ببخشی، چو دست پیش آریم |
علم رحمت ار برافرازی |
|
سایه بر جرم کس نیندازی |
چیست پیش تو حرم ایندو سه مور |
|
نزد عفو تو سر مشتی عور؟ |
چون تویی وانگهی تفحص کار |
|
رحمت محض و اینحساب و شمار؟ |
از گناه ار چه چرک ناک شویم |
|
چون به دریا رسیم پاک شویم |
از من و روز و شب گنه جستن |
|
وز تو در یک نظر فرو شستن |
میدهد در تنم گواهی دل |
|
که نگویی سخن ز مشتی گل |
کی مرا این خیال غره کند؟ |
|
کافتابم حساب ذره کند؟ |
پیش جان بخشی چنین کرمی |
|
از غباری که گوید و ز نمی؟ |
بندهای را چه دستگاه بود؟ |
|
که سزاوار پادشاه بود؟ |
اگرش رد کنی، هلاک شود |
|
ور قبول، از گناه پاک شود |
ای که هر درد را دوا دانی |
|
ناتوانم ز درد نادانی |
زان چنان حکمتی روا نبود |
|
که چنین درد را دوا نبود |
گر تو توفیقمان دهی، رستیم |
|
ور نه، بس مفلس و تهیدستیم |
نرود در خیال موجودی |
|
اینچنین صرفه از چنان جودی |
چه ازین یک دو مشت خاک آید؟ |
|
که سزاوار چون تو پاک آید؟ |
به یمین و شمالمان مدوان |
|
جز به کوی وصالمان مدوان |
نشود در بهشت انبوهی |
|
که بهر ذره در شود کوهی |
پیش تو ذرهایست هفت زمین |
|
ذرهای چیست از یسار و یمین؟ |
چه بگویم؟ که: وا کدام ببخش |
|
ای تمامی ترا تمام، ببخش |
بده، ای کردگار بخشنده |
|
پادشاهی، مگیر بر بنده |
مگر آندم که روز آن باشد |
|
اوحدی نیز در میان باشد |
|