شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

حکایت


ساده ترکی ز ده به شهر آمد    پیش شیخی تمام بهر آمد
سفره‌ای چرب دید و حلقه‌ی ذکر    در میان جست ترکمان بیفکر
خود مگو تا چگونه گوید و چند    به سه شب مغز خویشتن برکند
روز چارم چو آش دیر آمد    روستایی ز خرقه سیر آمد
گرچه تکرار ذکر گرمش کرد    نتوانست شیخ نرمش کرد
خام بود آن مرید و بیرون جست    راه صحرا گرفت و شیخ برست
تا بدانی که اندرین بازار    نتوان داد هر کسی را بار
دل بی‌علم را نباشد راه    بدر لا اله الا الله


همچنین مشاهده کنید