جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

حکایت


شیخکی بر فسانه بود وگزاف    چشم بر هم نهاده میزد لاف
در حدیثی دلیل خواستمش    حرمت و آب رخ بکاستمش
از مریدان او مریدی خر    به غضب گفت: ازین سخن بگذر
او دلیلست ازو دلیل مخواه    شرح گردون ز جبرییل مخواه
هر چه گوید به گوش دل بشنو    ور جدل میکنی به مدرسه رو
چون نظر کردم آن غضب کوشی    تن نهادم به عجز و خاموشی
گر نه تسلیم کردمی در حال    مرغ ریش مرا نهشتی بال


همچنین مشاهده کنید