سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا

ای آنکه ز هجر تو ندیدیم رهایی


ای آنکه ز هجر تو ندیدیم رهایی    باز آی، که دل خسته شد از بار جدایی
هر چند مرا هیچ نخوانی که: بیایم    این نامه نبشتم که: بخوانی و بیایی
ما را همه کاری به فراق تو فرو بست    باشد که ز ناگه در وصلی بگشایی
گفتی که: ز تقصیر تو بود این همه دوری    تقصیر چه باشد؟ چو ندانم که: کجایی؟
از بار غم خویش نبایست شکستن    ما را که شب و روز تو بایستی وبایی
ای رفته و بر سینه‌ی ما داغ نهاده    سوگند به جان تو که: اندر دل مایی
هر چند پسند همه خلقی ز لطافت    اینت نپسندیم که در عهد نیایی
بنمای بنا معقتدانم رخ رنگین    تا بیش نپرسند که: دیوانه چرایی؟
ز آیینه عجب دارم آرام نمودن    وقتی که تو آن روی به آیینه نمایی
اندر دل یکتا شده‌ی اوحدی امروز    سوزیست که آتش برساند به دوتایی


همچنین مشاهده کنید